روزهای پاییزی
سلام عسلم سلام خوشگلم سلام فسقلی من
مامان قربونت بره که شما انقدر شیطون بلایی
ماشالله از انرژی و جنب و جوش زیاد یه دقیقه هم نمیتونی ثابت وایستی هر کی شیطونیای شمارو میبینه میگه بچه ما اندازه نویان بود با خودش بازی میکرد ساعتها بی سروصدا با خودش سرگرم بود ولی نویانی ما عمرااااااااااااعاشق بازیهای هیجانی و پر سروصدایی ولی من عاشق شیطونیاتم و شیرین زبونیهات همیشه آرزوم یه پسر مثل مثل خودت بود خدایا شکرت
خیلی تو مهد شعر و آموزشایی که بهتون میدن خوب یاد میگیری یه کلاس آداب و رسوم دارین سرتون میزارین رومیز تیچرتون در مورد بهداشت فردی احترام به بزرگترها و کلا هر چیزی که مربوط به این چیزاست صحبت میکنه شمام تا میای تو ماشین همه واسه مامان تعریف میکنی
هر روز که میام دنبالت میگی مامانی من پسر خوبی بودم واسم بستنی میخری آخه یه بستنی فروشی سر کوچش هست عاشق شکلاتیش هستی منم هفته ای دو سه بارش واست میخرم
پسر مامان عاشق کاردستی درست کردن و خمیر بازی و نقاشی کلا کارایی که بادست خیلی دوست داره و انقدر کاردستی قشنگ درست میکنه مامان میخواد بخورتش
یه پنجشنبه برنامه پارک دوتایی گذاشتیم صبح بیدار شدیم صبحانه خوردیم رفتیم پارک ملت هوا عالی بود و به شما فسقلی حسابی خوش گذشت یعنی از ساعت 11 صبح تا 4 داشتی میدوییدی و بازی میکردی اصلا احساس خستگی نکردی ولی قیافه من دیدنی بود
هر کی تو پارک شمارو میدید میگفت پسرتون ماشالله چقدر شیطون حس رئیس بودنتم باعث میشه سردسته بچه ها بشی گروه به سمت خرابکاری هدایت کنییه خانواده اومده بودن با پسرشون با توپت کلی بازی کردی با پسر و باباش تازه به بابای پسر میگفتی این اصلا بازی بلد نیست بهش یاد بده اونم میگفت این کوچولو شما بزرگی منم اصلا به روی خودم نیاوردم که شماها تقریبا همسنینتازه میگفتی من مسی هستم به بابامیگفتی شما آرژانتین به پسر هم میگفتی شمام اسپانیا یعنی عاشقتم وروجک من
رستوران وسط دریاچه دیگه کامل شناخته بودنت اول که انقدر گربه های تپلی اونجارو دنبالشون کردی هر چی بهت میگفتن بهت حمله میکنن انگار نه انگار گربه ها آرزو میکردن زودتر بریبعدم که خسته شدی گفتی مامانی بریم شیرمسکافه بخوریم من چی ؟شیر مسکافهبا اعتماد به نفسم به آقا گفتی لطفا یه شیر مسکافه بدید یه دونه خوردی رفتیم پارک بازی کردی دوباره برگشتی یه دونه دیگه هم خوردی بعد گفتی مامانی من گشنم مرغ سوخاری با سیب زمینی میخوام بماند که پیر شدم تا خوردیش مگه شیطونی میزاره شما غذا بخوری بعدشم یه بستنی که هر روز اگه نخوری اصلا اون روز شب نمیشهو بعدشم رفتیم یه کم خرید کردیم و برگشتیم خونه
حالا بریم سراغ عکسا
شیطونک مامان چوب و برگ پیدا کرد دیگه کارش شروع شد
یعنی از تمام مانع ها باید بگذره این پسر کوچولو
چوبش به زور میخواست به آب بزن میترسیدم سرش گیر کنه
بالاخره موفق شد
چوب بیچاره تبدیل به تفنگ شده
پسرک ما دور میدون از روی جدولا راه رفت حسابی خوشش اومد
پسرم تو برگا خوابیده
اینم یه عدد جیگر که تو ماشین مامانش بعد اون همه بازی بیهوش شده
مامانی اینروزا سخت ورزش میکنه تو خونه تردمیل میزنه غذا هم کم میخوره پسری ما هم یاد گرفته تا بهش میگم چرا غذا نمیخوری میگی آخه من رجیم دارم غذام ماست
اینم صحنه تردمیل زدن پسری
و اینم صحنه کاردستی درست کردن پسری بساط بازیش
وقتی پسری غذا میخوره مامانش از خوشحالی عکس میگیره
یه جمعه رفتیم تیراژه البته شما بیشتر جمعه ها میری شهر بازی اینم صحنه پدر و پسر که سرگرم بازین
یه روز ناهار رفتیم درکه تمام رستوراناش اماکن تعطیل کرده بود فقط یه دونه باز بود خیلی شلوغ بود تا نوبتمون بشه پسری واسه خودش دوست پیدا کرده بود مشغول بازی بود
عشق مامان تو مهدکودک یه جشن با اجرای شما کوچولوها گذاشتن که اجراتون عالی بود اول سوره توحید خوندین بعد شعر موش موشی بعد شعر abc و بعد rainbowو بعدم یه شعر فرانسه خیلی خوب بود وقتی نگات میکردم اون بالا انقدر قشنگ اجرا میکنی خدارو هزار مرتبه به خاطر بودنت شکر کردم عزیز دلم
وسط پیشونیتم تو پارک متاسفانه زمین خوردی و خدا بهمون رحم کرد سرت خورد به سنگ اینم آثارش
قربون پسر قدبلندم برم با اینکه از همه کوچیکتر بود ولی قدش از همه بلندتربه قول دکترش که اگه همینطور قد بکشه به 2 متر میرسهبه باباش رفته عشقای قد بلند من
یه شبم مهمونای عزیزی داشتیم سه فرشته کوچولو آرشا و کوشا و هانابا مامان وبابای گلشون که واقعا بهمون خوش گذشت و شب عالی بود به شماها هم خیلی خوش گذشت عزیزم
و یه شب رفتیم کیدزلند که تقریبا تازه باز شده و پیشنهاد سولماز عزیزم بود که خیلی خوب بود و بهت خوش گذشت فقط نمیدونم چرا همه جا میخوای رو بچه ها مدیریت کنی و از هرکسی خوشت نیاد تو بازی راش نمیدیواقعا نمیدونم چه جوری باید رو این اخلاقت کار کنم
پدرو پسر مشغول فوتبال دستی البته بعدش مامانی هم اضافه شد ولی بابایی ازمون برد
اینجام داری به این کوچولو تذکر میدی ما داریم بازی میکنیم شما نباید بیای
این دو تا عکسم از سایت مهد برداشتم یکیش مربوط به نمایش مرد زنجبیلی که داری با هیجان نگاه میکنی قربون اون چشمای خوشگلت و دومی مربوط به جشن انار تو مهد گرفتین اون لباس قرمز نویانی
پسر قشنگم برای یه لحظه شاد بودن و خندیدنت تمام دنیامون میدیم
ویه شیرین زبونی از شما اینکه سر شام بابامحسن بهت میگه چرا لقمت انقدر بزرگ به بابامحسن میگی الان چه مشکلی داری؟بابا محسن میگه مشکلم اینه که لقمت خیلی بزرگ شمام میگی منم مشکلم اینه که دهنم یه خورده بزرگ باید لقمه بزرگ بردارم
عاشقتیم فسقلی ما