بدون عنوان
سلااااام به پسر ماهم یکی یه دونه خونمون
پسر خوشگلم از آخرین باری که واست نوشتم خیلی وقت میگذره من ببخش عزیز دلم
تو این چند ماه خیلی اتفاقا افتاد از همه مهمتر اینکه ما برگشتیم ساری و خیلی خوشحالیم
باورم نمیشد که دوباره برگردیم ساری و خونه خودمون ولی بابامحسن مهربون همه تلاشش کرد که ما خوشحال باشیم و من و شما همیشه ازش ممنونیم
اسباب کشیمون داستانهایی داشت ولی بالاخره تموم شد و خداروشکر که همه چیز به خیر گذشت و ما تاریخ 94/4/28 اومدیم تو خونه خودمون
و اینکه مامانی دوباره برگشت سرکار خودش و خییییییلی خوشحال و البته اینجا دیگه نگرانی های تهران وجود نداره چون ساعت کارم تا 2 و 20 دقیقه ای خونه ام و شمام این چند ساعت تو مهد هستی و کاملا از این شرایط راضی هستی ساعت 2 با بابامحسن میاین دنبالم و عشق میکنم وقتی سه تایی برمیگردیم خونه
خیلی خداروشکر میکنم که برگشتیم شهر خودمون و خوشحالی و شادی شمارو از تو جمع بودن میبینم انقدر خوشحالی که هر روز میگی مامانی امروز کجا میریم امروز کی میاد خونمون اگه یه روز تنها باشی میگی چرا همه جا آروم مامانی زنگ بزن مهمون بیاد خونمون قربون پسر مهمون نوازم بشم من
تو این مدت خیلی حاها رفتیم ایشاله تو پستای بعدی واست مینویسم این پست جهت راه افتادن مامانی در نوشتن است
پسرم خیلی بزرگ منطقی شدی و دیگه یه مرد کوچولو خوردنی شدی نفسم
تو این چند وقت یه موضوع هایی خیلی ناراحتم کرد و همچنان ادامه داره ولی خداروشکر که همدیگر و داریم و خدای مهربونم همیشه هوامون داره
عااااااشقتیم پسر مهربونم