بازم شمال
سلام خوشگل ترین پسر دنیا
پسر گلم ٣٠ ماهه شدی عمر مامان و خیلی بزرگتر و عاقل تر میدونم دیگه داری یواش یواش بزرگ میشی و من دلم برای شیطونی بچگیت حسابی تنگ میشه و لجبازیها و یکدندگی های جدیدی و شروع کردی که همه نشون از حس استقلال طلبیت از خدا بهترین ها رو برات آرزو میکنم واما
ما بازم رفتیم شمال و ایندفعه بعد دیدن مامان بزرگا و بابابزرگا رفتیم ییلاق لنگر ویلای یکی از دوستامون که شما با دوتا پسر گلشون سام و آریا جون حسابی دوستی و همون جا هم یه کیک برات گرفتیم و ٣٠ ماهگیت و جشن گرفتیم البته شب اول شما تب کرده بودی و یه خورده بی حال بودی ولی با داروهایی که بهت دادیم خدارو شکر تا فرداش بهتر شدی ولی تو همین یه شب تب همه گوشت تنت آب شد پسر خوشگلم
وای چه هوایی بود اونجا بعد این تابستون گرم روشن کردن شومینه هیزمی و بخاری برفی خوابیدن زیر لحاف اگه بدونین چه لذتی داشت انقدر سرما رفته بود تو تنمون که فکرشم نمیکردیم اومدیم تهران باید کولر روشن کنیم خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت
عاشق این تیپ شنبه یکشنبتم که به علت هیجان شما واسه دیدن گاو گوسفند و عجله ای که داشتی نزاشتی لباسات و عوض کنم وچون مامانم همراتون نبود حسابی خوش تیپ و ییلاقی عکس انداختی فدات بشم عشق مامان