نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

نویان جون

5سالگی کوچولوی خونه ما

نویان جونم پسر قشنگم یک سال دیگه از مادری من گذشت و شما یک سال دیگه بزرگتر شدی از یه طرف خیلی خوشحالم که یک سال دیگه بزرگتر شدی و آقا شدی و از طرف دیگه ناراحتم که دیگه داری دوران کودکی پشت سر میزاری و میشی مرد کوچیک مامان امسال اولش تصمیم داشتم یه تولد خانوادگی کوچیک بگیرم ولی شما انقدر واسه تولدت ذوق داشتی و برنامه ریزی میکردی که دلم نیومد و از اونجایی که فعلا کارتون مورد علاقت بن 10 ازم خواستی تم بن 10 واست بگیرم هر چند از بن 10 خوشم نمیاد ولی به اقتضای سن و اینکه بچه های مهد انقدر گفته بودن که شما ندیده همش حفظ بودی و مجبور شدم اجازه بدم ببینی  نخواستم دل کوچولوت بشکن و تم بن 10 واست انتخاب کردم البته تا چند روز قبل تولد سوپ...
23 اسفند 1394

بدون عنوان

پسر قشنگ مامان مرد کوچیک خونه ما اولین دندان شیری کوچولوش در تاریخ 11/26/ 94 افتاد. اولین باری که فهمیدیم دندون خوشگلت لق شده داشتی سیب گاز میزدی که یه دفعه اومدی سیب دادی به مامان گفتی دندونم درد گرفت وقتی اومدم ببینم دندونت چی شده دیدم بلللله دندون کوچولو لق شده اولش خیلی ترسیدی ولی من و بابا محسن کلی باهات صحبت کردیم و گفتیم اینم یه مرحله از بزرگ شدن که دیگه ترست ریخت 10 روز بعد وقتی داشتیم میرفتیم خونه باباجون دندونت تو راه افتاد چون ما قبلش بهت گفته بودیم ما بچه بودیم دندونمون مینداختیم پشت بوم یا قدیمی ها میگفتن اگه پشت بوم بیمارستان بندازیم مثلا دکتر میشی یا مدرسه مثلا معلم میشی دیگه گیر دادی بندازیم تو بیمارستان من میخوام جراح قلب...
30 بهمن 1394

بدون عنوان

سلااااام به پسر ماهم یکی یه دونه خونمون پسر خوشگلم از آخرین باری که واست نوشتم خیلی وقت میگذره من ببخش عزیز دلم تو این چند ماه خیلی اتفاقا افتاد از همه مهمتر اینکه ما برگشتیم ساری و خیلی خوشحالیم باورم نمیشد که دوباره برگردیم ساری و خونه خودمون ولی بابامحسن مهربون همه تلاشش کرد که ما خوشحال باشیم و من و شما همیشه ازش ممنونیم اسباب کشیمون داستانهایی داشت ولی بالاخره تموم شد و خداروشکر که همه چیز به خیر گذشت و ما تاریخ 94/4/28 اومدیم تو خونه خودمون و اینکه مامانی دوباره برگشت سرکار خودش و خییییییلی خوشحال و البته اینجا دیگه نگرانی های تهران وجود نداره چون ساعت کارم تا 2 و 20 دقیقه ای خونه ام و شمام این چند ساعت تو مهد هستی و کام...
1 مهر 1394

جشن تولد 4 سالگی

سلام به پسر 4 ساله مامان امسال تولد نویانی 3 بار برگزار شد اولیش تو مهد کودک بود و واسه اینکه 21 پنجشنبه بود و مهد تعطیل و هفته بعدش مامانی برنامش بود شمارو نفرسته مهد کودک چند روز زودتر گرفتیم با لباس دزد دریایی و کیک دزد دریایی که خودت انتخاب کردی خیلی بهتون خوش گذشت ولی شما انقدر تو جو تولدت رفته بودی لبخندم به زور میزدی گروه صندلی آبیها و گروه صندلی زردها نویان و تیچر سهیلا عزیز نویان تیچر فروزان مهربون و نویان تیچر نغمه عزیز که نویانی میگه تیچر نغمه میخواد با من ازدواج کنه میگم واسه چی میگه آخه خیلی دوستم داره دیگه و اینجوری بود که پسر ما انتخابش کرد روز ت...
23 فروردين 1394

روز مادر مبارک

"تقدیم به همه مادران دنیا" در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم ، مادرم مرا بوسید و گفت :نمیتوانی عزیزم گفتم می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم. مادر گفت یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.. نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ، ولی خوب که فکر میکردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم.. بزرگتر که شدم عاشق شدم ،خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد... سالها گذشت و یکی آمد...یکی که تمام جان...
21 فروردين 1394

نوروز 94

سلام به پسر قشنگم عیدت مبارک بهترینم یک سال دیگه هم کنار تو بهترین گذشت و یک سال دیگه بزرگتر شدی نفسم ما هم مثل همه درگیر عید و تمیزکاری و خرید بودیم و از اونجاییکه اسفند واسه محسن ماه خیلی شلوغی دو تایی میزدیم بیرون و حسابی بهمون خوش گذشت شمام دیگه امسال کاملا عید و مراسم عید درک کردی و نکته به نکتش ضبط کردی واسه همه هم تعریف میکردی یه غروبم با محسن رفتیم تجریش بازار سرپوشیده خیلی خوب بود شمام چند تا وسیله واسه چهارشنبه سوری خریدی ولی انقدر چهارشنبه سوری سرو صدا بود که شما حاضر نشدی تو کوچه بری فقط با بابامحسن تو حیاط چند تا فشفشه روشن کردی سریع برگشتی خونه گفتی بقیش تو باغ باباجون روشن میکنم اینجا خوب نیست یه روز اسفندی که دیدی...
17 فروردين 1394

چهارساله شدی شاهزاده خونه ما

عزیزترینم بهترینم نفسم قلبم یکی یه دونم تولد 4 سالگیت مبارک چقدر زود 4 سال گذشت 4 سال از اولین باری که تو عزیز دلم تو بغلم گذاشتن ومن شدم مادر مادر یه فرشته ناز و دوست داشتنی اولین باری که بغلت کردم نمیدونستم واقعا چه حسی دارم تو سرم پر از فکرای عجیب و غریب بود ولی این میدونستم که عاشقت شدم اونم دیوونه وار وقتی بعد 4 روز به خاطر زردی مجبور شدیم بستریت کنیم نمیتونستم اشکام کنترل کنم و همه با دیدن حال و روزم غصه میخوردن چطوری تو 4 روز انقدر بهت وابسته شده بودم نمیدونم دوست داریم پسرم هم مامان و هم بابا و این بدون بهترین بابای دنیارو داری عزیز دلم همیشه دوست داشتم بچم شب دنیا بیاد و همینم شد و ساعت 12:15 نیمه شب به دنیا...
21 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد