نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

نویان جون

سفر شمال1

1392/3/25 11:25
نویسنده : مهسا
327 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گل مامان

جونم واست بگه چهارشنبه با هم رفتیم شمال (ساری) خونه باباجونات.اول رفتیم خونه بابا سهراب (بابامامانی)فدات بشم تا رسیدیم باباسهراب و دیدی از هیجان نمیدونستی چیکار کنی تا ساعت ٢.٣٠ نصفه شب بیدار بودی صبحشم مامانی صبح زود از خونه زد بیرون تا به کاراش برسه و ساعت ١ اومدم شمام کل روز با بابا سهراب بیرون بودی حسابی خوش گذروندی.

شبش رفتیم خونه اونگیگی (اون یکی)باباجون که شما این اسم واسش گذاشتی تا رفتیم سراغ امیر علی (داداشی)که بازم از القابی که خودت میذاری ،پسر عمه گلت گرفتی اخه خونه عمه اینا بالا خونه باباجون و شما حواست همیشه جمع.خلاصه تا اون ودیدی عین آدم بزرگا بهش میگفتی به این دست نزن این کارو نکن اخه شما ١٠ ماه ازش بزرگتری و حسابی احساس بزرگی میکردی.

تا تونستین شما دوتا اتیش سوزوندی و البته کتک کاری کردین من و عمه جونم یه سره این وسط در حال جدا کردن جالب اینه که هر چیم کتک کاری میکردین از هم سیر نمیشدین.

صبحم عزیز دل مامان رفتی تو حیاط آب بازی که عکساش میذارم بعدشم یه کباب توپ خوردیم شمام دیگه از خستگی بیهوش شدی مامانی وبابا محسنم کنارت بیهوش شدن.

غروبش باز رفتیم خونه باباسهراب شما اونجا موندی مامان وبابا دو نفری رفتیم تفریح جات خالی خوش گذشت.هرچند کلش داشتیم از تو حرف میزدیم خوشگل مامان.

شبشم راه افتادیم برگشتیم تهران الانم مامان سر کار بابا هم همینطور شمام مهدکودکی خیلی دلم برات تنگ شده جوجه کوچولو مامان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد