نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

نویان جون

بدون عنوان

1392/6/5 12:05
نویسنده : مهسا
331 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نویانی شیرین زبون مامان

بالاخره این مریضی مامان یه خورده بهتر شد خدایا همه مریضارو شفا بده که هیچ چی بهتر از نعمت سلامتی نیست دیگه نویان جونم نگران مامانش شده بود.

خدایا ازت ممنونم که پسرم انقدر مهربون و اصلاً طاقت ناراحتی هیچ کس ونداره دیشب خیلی اتفاقی وقتی نویان میخواست واسه باباش آب بیاره دستش خورد لیوان مامانی افتاد شکست یه تیکه کوچولشم افتاد رو پاش یه خورده خون اومد اصلاً پاش نگاه نمیکرد فقط ناراحت این بود که لیوان مامان و شکونده انقدر بهش گفتیم اشکال نداره دوباره میخریم ایندفعه ٣ تا میخریم آخرش گفت من میرم پیش عمو فروشگاه واسه مامانی لیوان میخرم تا خیالش راحت شدبعدشم گفت مامانی پام و بوس میکنی چشم من مخلصتم عشق مامان

اما خبرای مهم اینکه عزیز پروانه و اونگیگی باباجون اومدن خونمون و ما رو بسیار خوشحال کردن مامانی به خاطر مریضیش ٢ روز استعلاجی داشت و موند خونه روز اول استراحت کرد و به کارای خونه رسید چون باباجون اینا رفته بودن خونه عمو میثم شبشم مارفتیم اونجا و اونارو اوردیم خونه خودمون شما از خوشحالی نمیدونستی چی کار کنی و تا ساعت ٢.٣٠ شب بیدار بودی و باهاشون تپو (پتو)بازی میکردی وقتیم خوابت گرفت گفتی عزیز پروانه هم باید بیاد و من و شما و بابامحسن و عزیز پروانه ٤ نفری رو تخت خوابیدیم و دیگه کلی با این کارت ما رو خندوندی و خیلی راحت خوابیدی

پنجشنبه ظهرم رفتیم سمت قم و ازون ورم کاشان که شما تو ماشین خیلی پسر خوبی بود و لی تو قم یه مشت آدم البته اگه بشه گفت آدم اعصاب مامانی و خورد کردن آدمایی که فقط انسانیت و تو شکل و شمایل و ظاهر خودشون میدونن منم از رو ناراحتی شمارو دعوا کردم که بعد خیلی ناراحت شدم از همین جا ازت عذر خواهی میکنم چون شما کاملاً بی تقصیر بودی

بعدم رفتیم کاشان شما سوار درشکه اولش میترسیدی ولی بعد کلی کیف کردی شبم رفتیم خونه دوست بابایی اونا یه دختر کوچولو داشتن که از شما ٤ ماه بزرگتر بود خیلی دختر ماهی بود و حسابی دو تایی بهتون خوش گذشت

داشتین تو اتاق آندیا بازی میکردین یهو اومدی بیرون میگی ای دختره نمیذاره من در و ببندم بخورمش ما همهتعجبمونده بودیم چیبگیم

میخواستیم بریم بیرون رفتی بهش میگی چقدر خوشگل شدی بعد سریع میگی منم خوشگل شدم فدای دل کوچولوت برم دیگه از کتک زدن دختر مردم هیچی نمیگم که جز شرمندگی چیزی نداره خجالتجالب اینجاست که به آندیا میگفتی دختره به باباشم میگفتی بابای دخترهدیگه از دست تو چه کنیم نمیدونم

جمعه صبحم رفتیم نیاسرو ناهارم یه کباب توپ خوردیم و شما و آندیا جون تا تونستین خاک بازی و آب بازی کردین دیگه وقتی داشتیم برمیگشتیم از خستگی بیهوش شدی

شبشم باباجون اینا رفتن خونه عمو میثم که صبح برن شمام یه فصل خدا گریه کردی تا ـروم شدی

این دستشویی شمام واسه ما پروژه ای شده بیرون به هیچ وجه دستشویی نمیکنی هی میگی کثیف پمپرزم میبندیم دیگه باید انقدر فشار بیاد تا اون تو بکنی حالا تا میایم خونه خیلی راحت میری دستشویی دیگه نمیدونم باید چی کار کنم

جیگر مامان رفت دندونپزشکی مهدکودک همه دندوناش سالم بود براش فلوراید درمانی کردن که جلو پوسیدگی دندوناش و بگیره انقدر آقا و منطقی بودی خانمه فکر کرد ٤ سالته هر کاری میگفتن انجام میدادی الهههههههههههههههههههههی فدات بشم من

گیره لباس و آوری به بابامحسن میگی بیا ناخونات و بگیرم آخه تو چه جوری فکر کردی اون شبیه ناخون گیره نمیدونم

خیلی طولانی شد میدونم دیگه دیر اومدم دیگه ببخشید

عکساش بعداً میزارم

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتدارم عمر مامان  

اینم نویان جون خوشگل آقا تو دندونپزشکی مهد کودک

این دو تا عکسم دیگه نیاز به معرفی نداره فقط این پسر ما هیچوقت درست درمون عکس نمیندازه

اینم نویان و آندیا نویانو ببینین چه رئیس بازی در میاره کشته منو

اینجام آقا نویان ما در حال شیطنت که هر چی میگفتیم خاک نپاش انگار نه انگار

فدای اون پاهای خوشگلت بشم من

قربون اون چشای نازت بشم عسل مامان

این عکسای پارک مربوط میشه به یه روز که از مهدکودک اومدم دنبالت و شما یه لجبازی حسابی کردی و برای اینکه آروم بشی اومدیم پارک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محمد
2 شهریور 92 12:37
خدا نویان جون را براتون حفظ کنه .


مرسی عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد