بدون عنوان
سلام سلام
بالاخره ما بعد از 40 روز برگشتیم خونمون و با یه حس دوگانه از یه طرف دلمون واسه خونمون تنگ شده بود و از طرف دیگه دوباره حس دلتنگی و تنهایی ولی خوب خونه خود ادم و زندگی 3 نفر قشنگمون یه چیز دیگست
شمام که کلا 3 ماه بعد عید 20 روزم مهدکودک نرفتی و منم تصمیم گرفتم به چند تا علت مهدت عوض کنم ویه آموزشگاه زبان کودکان که در قالب مهدکودک و توی کوچه خودمون و البته با جستجو وتحقیق فراوان فهمیدم محیط خوبیه واسه شما انتخاب کردم و قصدم اینه که 3 ساعت در روز اونجا باشی و بقیش تو خونه پیش خودم تا با هم فلش کارتای کودک نابغه شروع کنیم و کلا با هم خوش بگذرونیم تا ببینیم کار مامانی چی میشه این از تصمیمات مهم این روزای ما
حالا یکم از شیطونیای این چند وقتت بگم
اول اینکه این پسرک طلای مامان وقت خواب دو تا ملافه سفید باید دستش باشه و از نوزادی تا الان بدون این دو تا ملافه نخوابیده (البته 6 تا ملافه داره که هر دفعه دو تا کثیف میشن جابه جا میشه) حالا یه روز خونه باباسهراب متوجه شد یکی از تپوهاش (همون پتو به زبان نویانی) پاره شده و از اونجایی که میدونه روبرو خونه باباسهراب خیاطی هست و قبلا با مامان جونش رفته بود تپوهاش گرفت تنهایی پیش به سوی خیاطی هر چی ما گفتیم باشه بعدا میریم انگار نه انگار و اولین حرکت مستقلانه تنهایی پسری انجام شد چقدر ادبی نوشتم
اینم عکساش مرحله به مرحله
دیدین خودش همینطور تا دم در خروجی رفت و وقتی دید جدا مامانش نیومد به سرعت برگشت
خونه اونکیکی باباجون که دیگه اصلا آقا نویان تو خونه نمیومد همش تو حیاط سر ظهر تو گرما به زور باید میاوردمش تا یه خورده استراحت کنه ولی حسابی هر کاری دوست داشت کرد و البته مامانش که من باشم بیشتر از نویانی از کاراش لذت بردم
دیگه خودتون از قیافش متوجه بشین چقدر خسته و گرسنه هست ولی حاضر نیست از حیاط دل بکنه
بالاخره بابایی تونست مامان و راضی کنه و موهای نویانی یه کم کوتاه کنیم و خودم در آرایشگاه بالا سر آرایشگر وایستادم تا خیلی موهاش کوتاه نکنه
اینم عکساش بعد از کوتاهی و قبل حموم که نویانی به قول خودش لختی پختی شده
تو این عکس آخری دیگه خسته شدی نمیخواستی عکس بگیری
دو تا عکسم از موهای بلندت
و مراحل شلوار پوشیدن توسط نویانی
عزیز دل مامان امیدوارم همیشه شاد باشی دوست دارییییییییییییییییییم هزااااااااااااااااااااااااااارتاااااااااااااااااااااااااااااااااا