سفر مشهد
عزیز دل مامان
هفته آخر اردیبهشت یه سفر 3 روزه رفتیم مشهد البته به همراه خانواده بابایی که خانواده عمه میترا و عمو میثم و باباجون و عزیز پروانه بودند همچین گفتم خانواده انگار 50 نفرن همش با شما دو تا فسقلی 10 نفریم خدارو شکر خوب بود و مخصوصا به شما و امیر علی حسابی خوش گذشت تا تونستین شیطونی کردین و البته شیرین زبونی
قبل از رفتن هر کی میفهمید میخوایم بریم مشهد به شما میگفت واسه من دعا کن مثلا مریضیم خوب بشه شمام میگفتی باشه روز آخر ماری جون بهت گفت نویان واسم دعا کن با تعجب میپرسی مگه کجات درد میکنه بچم فقط دعارو به مریضی میدونه فدات بشه مادر
در کل مسافرت خوبی بود و بزرگ شدن شما تو مسافرت کاملا حس شد البته اون شیطونیای خاص خودت سر جاش من نمیدونم چرا این آقا نویان تا زمانی که بیدار باید دست و پاش در حال حرکت باشن و اصلا نمیتونه 5 دقیقه بی تحرک بشین فر کنم زیاد تو بارداری کندر خوردم اثر اوناست
هر جا اسب بود خودت بدون سوالی چیزی میرفتی سوار میشدی یهو میدیدیم نویان رو اسب خوش و خرم
اصلا چرا مشهد اسب زیاد بود
عاشق چوب پرای دست خادمای حرم شدی رفتیم یه دونه برات خریدیم آبرو واسمون نزاشتی تو خیابون دستت میگرفتی به مردم میزدی میگفتی حرکت کن واینستارو هوا همه چیز یاد میگیری وروجک مامان
از مشهدم که اومدی میگفتی ما رفته بودیم مشهد پیش خدا
حالا بریم سراغ عکسا با ژستای جدید نویانی با یه تفنگ که همیشه همراش در حال شکار کلا اگه ازش بپرسی میخوای چیکاره بشی میگه مثل بابا محسن مهندس ووووو شکارچی
تو این عکس جیگر مامان میگه اینجا استخر میخواد شیرجه بزن به زور منصرفش کردیم
گنجشکای مشهد از دست نویان اسایش نداشتن
اگه تونستین نویان پیدا کنین
اینجا نویان به گنجشکا استراحت داد اومد سراغ مورچه های بیچاره به قول نویان مورشه
اینجام دیگه مامانی نویان شکار کرد تا بالاخره یه عکس باهاش بندازه
امیدوارم همیشه شاد باشی عزیزم