نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

نویان جون

46 و 47 ماهگی عسل مامان

1393/12/4 13:49
نویسنده : مهسا
1,479 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامان بازم کلی تاخیر اومدم خجالت ولی خوب اومدم دیگه ناراحت نشو خوشگلمچشمک

خوشگلم هر چی که میگذره داری منطقی تر میشی و خیلی خوب حرفامون درک میکنی البته همیشه لجبازی چاشنیش هست ولی خوب خیلی تغییر کردی همش منتظر تولد اسفندیت هستی همش میپرسی چند روز دیگه مونده قربونت برم عشقمبغل

امسال میخوام تو مهد تولد بگیرم و تولد اصلیت بزارم تو عید خونه باباسهراب که پدربزرگ مادربزرگاتم باشن عزیزم

البته سفارش تولد دزد دریایی دادی حالا ببینم چیکار میتونم برا عشقم بکنمزیبا

تو این مدت خیلی اتفاقا افتاد حالا سعی میکنم واست بگم اول از همه 46 ماهگی شما بود که ما بازم ساری بودیم و خونه باباسهراب واست یه کیکی گرفتیم و دور هم بودیم

 

 

 

یه بار دیگه هم با آرتین رفتیم پار ک ژوراسیک که حسابی بهتون خوش گذشت

خداروشکر بدون اینکه من حساسیتی نشون بدم خودت اصلا علاقه ای به آی پد و تلویزیون نداری و فقط دوست داری شیطونی کنیخندونکو به قول خودت به عنوان سرآشپز کنار مامانی باشی چیکار کنیم دیگه بزرگ میشی اونوقت مامان آرزوش میشه اینکه بیای تو آشپزخونه کمکم کنیغمگیندیگه یه وقتایی واسه اینکه بشینی بهت میگم بیا تو آی پد نقاشی بکش اینم یه اثر هنری از پسر ما

اگه تونستین بگین این چیه؟

این یه کانگورو که نی نیش تو کیسش ببین چقدر خوشگل کشیدی عزیزم فقط نمیدونم چرا انقدر پا زیاد دارهخنده

و نویان سرآشپز در حال درست کردن پیتزا به پیشنهاد خودش

و امام رضا امسال دوباره مارو طلبید ورفتیم مشهد ایندفعه با با خانواده مامانی و بازم خیلی خوش گذشت

و مخصوصا به شما که یه هفته کامل با باباسهراب بودی انقدر شیطونی کردی و همش با باباسهراب بودی که نتونستم ازت یه عکس خوب بگیرم شیطونک من

شیطونک من هر جا میرفت تفنگشم همراش بود

این پولارو گزاشته بود تو جیبش 4 تا 5000 تومنی بود وقتی رفت حرم 2 تاش انداخت تو ضریح ولی گفت میخوام بقیش واسه خودم شیر کاکائو بخرم الانم داره پولش چک میکنه پشیمون شده انداخته آخه پولش کم شده

انقدر سرد بود منم انقدر تن نویان لباس میکردم مثل توپ میشد بچم ولی خداروشکر اعتراضی نمیکرد

اینم یه عکس دسته جمعی واقعا خوش گذشت هم به ما و هم به شما پسر نازنینممحبت

وقتی ساری بودیم تولد امیر علی هم بود که اونشبم بهتون خوش گذشت هم رقصیدین و هم کلی شمع فوت کردین

و بهت قول داده بودم ببرمت مترو و اتوبوس سواربشی بالاخره یه روز جمعه که هوا خیلی خوب بود با هم رفتیم اول تاکسی

نویان جونم تو صف تاکسی با پولایی که دستش مرد من دیگه نمیزاره مامانش حساب کنهچشمک

راننده یه پیرمرد مهربون بود که شروع کرد باهات صحبت کردن به شوخی بهت گفت پولت کم شمام خیلی راحت گفتی من همینقدر بیشتر ندارم بزار بزرگ بشم برم سرکار پول در بیارم بهت بیشتر پول میدمقه قهه

و بعد ایستگاه مترو انقدر هیجان داشتی که میخواستم بخورمت

گفتیم حالا کجا بریم تصمیم گرفتم ببرمت بازار که کالسکه هم سوار شی و خلاصه ما رفتیم بازار

یه ماشین آتشنشانی دیدی و ازاونجاییکه عاشق آتشنشانی هستی گفتم میخوای سوار شی و گفتی آره آقای آتشنشان خیلی مهربون بود شمارو سوار کرد و کلاه و بلندگو  بهت نشون داد و کامل تو ماشین دیدی و خیلی خوشحال بودی

دو بارم کالسکه سوار شدیم و مامانی هم یه خورده خرید کرد و دوتایی برگشتیم چون نزدیک ما ایستگاه مترو نداره نزدیکترین ایستگاه پیاده شدیم و بقیه راه به پیشنهاد شما با اتوبوس برگشتیم یعنی مامانیت تو عمرش اینجوری بیرون نرفته بودخندونک ولی خیلی خوب بود با اینکه خیلی خسته شده بودی ولی وقتی پارک دیدی پیشنهاد دادی بریم پارک و رفتیم

عزیز دلم تو این مدت یه اتفاق بدم افتاد و شما مخملک گرفتی 4 شبانه روز تب شدید داشتی تا صبح بالا سرت بیدار بودیم پاشویت میکردیم شیافم که نمیزاری واست بزارم فقط با استامینوفن و پروفن تبت کنترل میکردیم

خیلی شبای بدی بودی فقط از خدا میخواستم زودتر خوب بشی و شیطونی و شیرین زبونی کنی ولی اصلا حال نداشتی گلو درد شدید داشتی که اصلا نمیتونسیتی آب دهنت قورت بدی خلاصه گذشت و یواش یواش خوب شدی عشقم خدایا هیچکی با مریضی بچش امتحان نکن

اینجام اصلا حوصله عکس گرفتن نداشتی عصبانی شدی

یه شبم مهد کودک واستون جشن کارنامه گرفتن که خیلی خوب بود و واسه اینکه سال دیگه برین کلاس بالاتر ازتون تست گرفتن که پسرم عالی بود و اولین موفقیت زندگیش کسب کرد عزیزم امیدوارم همیشه موفق  باشی

47 ماهگی پسرم با کیک مامان و نویان پززبان


شب ولنتاینم من و ماری جون بیرون بودیم وقتی اومدیم دیدم شما بابامحسن واسم کیک و گل گرفتین خیلی خوشحال شدم عشقای من عاشق هردوتاتونم زندگی منین

ماری جون و دایی مهدی اومده بودم پیشمون یه شب رفتیم برج میلاد خیلی خوش گذشت موقع شام یه دوست پیدا کرده بودی با موسیقی زنده اونجا کلی رقصیدین و شاد بودین وقتی شادی تو رو میبینم دیگه هیچی از دنیا نمیخوام قشنگم

عزیز مامان یه روز اومدی بهم میگی مامانی تیچرمون به سامیار میگه سامی به پندار میگه پندی به شنتیا میگه شنتی میشه به منم بگه نونو یعنی اون لحظه انقدر چلوندمت عزیزم نونوی شیرین زبونم

عاشقانه دوست دارم زندگی من

پسندها (4)

نظرات (4)

سولماز
4 اسفند 93 23:16
سلام دوست خوبم شاد وخوش باشید چادر بهت خییلی می ایید بمیرم برا نویانی که اینقدر بی حاله خداراشکر خوب شده می بوسمتون
مهسا
پاسخ
مرسی سولماز مهربونم جداااااااا خدا نکنه خاله جون فرشته های خوشگا محکم ببوس
مریم مامان آیدین
5 اسفند 93 12:15
سلام مهسا جونم خوبی...نویان جونم خوبه خیلی وقته نبودین.....حدس میزدم شمال باشین...الهی همیشه خوش باشین دوست خوبم وااای...هروقت از نویان میگی که بزرگ تر و منطقی تر شده 6 ماه بعد ایدین رو پیش بینی میکنم....قربونش برم که ماشالا دیگه آقا شذه نزدیک تولدشه...پیشاپیش مبارک عزیزم چه نقاشی خوشگلی....قربوووووووونت...من که ذوق مرگ شدم وای با حال مامانت زیارت قبول مهسا جونم....عکس هاتون هم خیییلی زیبا بود خانومی از ایده گردش به بازارتون هم خیییلی خوشم اومد....دیدی بعد خونه تکونی ما هم اجراش کردیم عزیزم خیلی ناراحت شدم نویانی مریض شده بود...خدارو شکر خوب شده و الهی دیگه براش پیش نیاد عزیزم خیییلی ببوس این آشپز کوچولوی مستقل مارو دوستم
مهسا
پاسخ
سلام مریم جونم خیلی سرمون شلوغ بود منم که مامان تنبل همیشه دیر میام آره عزیزم هر 6 ماه بچه ها کلی تغییر میکنن آیدین جونم که دیگه ماشالله آقا شده حتما برید مریم جون گردش خیلی خوبی بود حتما به آیدینم خوش میگذره خیلی روزای سختی بود ولی خداروشکر تموم شد مرسی مریم جون شمام آیدین عزیز ببوس
مامان امیرعباس و ارغوان (دوقلوها)
21 اسفند 93 11:52
تولدت مبارک عزیزم مرسی خاله جون مهربونم
✿ مینا ✿
21 اسفند 93 12:49
منم 21 اسفنده تولدم تولد هردومون مبارک
مهسا
پاسخ
عزیزم تولد مباااارک به افتخار همه 21 اسفندی ها
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد