نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

نویان جون

بدون عنوان

سلام به بهترین پسر دنیا عزیز دل مامان هر روز خوشمزه تر میشی شیرین زبونی هات اندازه نداره، دیگه هم یاد گرفتی به خودت میگی من چون قبل از این به خودت میگفتی نویان جون خیلی با احترام مثلا میگفتی این کتاب نویان جون ولی الان میگی مال من ، مال خودم نویان جونم این پشه ها هم دست بر دارت نیستن انقد که خوشمزه ای هی هر روز میبینم یه جای دیگرو نیش زدن نامردا پسرم دون دون کردن شمام که همش در حال خاروندنی همه جاهاش قرمز شده الهی این پشه ها بمیرن با مهدکودک دیگه داری کنار میای شعر یاد میگیری تازه احوال پرسی فرانسه هم یاد گرفتی میدونی من خوشم میاد هی میای بهم میگی منم ضعف میکنم الهی دورت بگردم. یه خبر خوب این که ماری جون جمعه داره میاد پیشمون یه...
6 خرداد 1392

دریاچه

سلام سلام اول بگم پسرم دیروز تا ساعت5 تو مهدکودک بود ولی اصلا گریه نکرد وقتیم من ودید خیلی خوب برخورد کرد الهی فدای پسر با ادب وصبورم بشم .ما باهم اومدیم خونه بردمش حموم به قول خودش شالاپ شولوپ کردیم بعدش انقدر خسته بود ساعت 8 ملافش که بدون اون نمیخوابه انداخت رو سرش  گفت مامان شیر لالادیگه تا صبحم بیدار نشد اما روز تعطیل مامان ساعت 8 بیدار شدی منم بیدار شدم تا یه روز خوب و کنار هم داشته باشیم.با هم رفتیم سوپر خرید کردیم صبحاته خوردیم بعدشم با هم بازی کردیم بعدم عمو میثم و زنعمو اومدم دنبالم بریم لباس عروس بگیرن اخه 13 تیر عروسیشون ساعت نزدیک 2 بود اومدیم شما هم همچنان بازی میکردی.بعدشم مامانجون با عمو میثم اینارفت ماهم خیلی دلمون گ...
2 خرداد 1392

دلتنگی

نویان جونم اگه بدونی چقدر دلم گرفته مامان جون میخواد برگرده شمال و بازم من و شما بابا محسن تنها میشیم وای که چقدر این غربت سخته از همین الان دارم دعا میکنم خاله ماری مرخصیش ردیف بشه هفته دیگه بیاد پیشمون البته بابا محسن همه تلاشش میکنه که به من و شما سخت نگذره ولی خوب تا عادت کنیم طول میکشه هم به شهر جدید ، مامانی مهسا به محل کار جدید و شما به مهدکودک امیدوارم زودتر همه چیز درست بشه امروزم اولین روزی که شما تا اخروقت مهدکودک میمونی تا من بیام دنبالت دیگه باید عادت کنی عشقم من ببخش پسر نازم 
1 خرداد 1392

نویان خوش اخلاق

خدایا شکرت نویان جونم داره با مهدکودک دوست میشه البته به کمک جایزه هایی که بهش میدن دیروز موقع برگشتن به خونه مربیش بوسید خیلی روحیش بهتر شده امروز صبح هم وقتی داشت جدا میشد اصلاً گریه نکرد. دیشبم بابامحسن پسرم برد پارک کلی بهش خوش گذشت وقتی اومد خونه قیافش دیدنی بود با یه بستنی قیفی تو دستش تمام لبش بستنی بود الهی مامانت فدات بشه
31 ارديبهشت 1392

نویان جون و مهدکودک

نویان جونم از ٢١/٢/٩٢ مهد کودک رفتن شروع کرده البته خیلی روزای اول بهت سخت گذشت ولی تازه داری عادت میکنی فدات بشم پسر خوشگل من مامان جون و از شمال آوردیم که بعداز ظهرا زودتر بیاد دنبال شما تا زیاد غصه نخوری مرسی مامان جون (مامان مامانی)که همیشه به فکر نویانی خدایا پسرم زودتر با مهد کودک کنار بیاد خیلی ناراحتم دوست دارم عزیز مامان                       ...
30 ارديبهشت 1392

اولین یادداشت من برای تو

نویان جونم از امروز تصمیم گرفتم خاطرات ، حرفها ولحظه های شیرین با تو بودن اینجا ثبت کنم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و بدونی که چقدر مامان وبابا عاشقتن یه عالمه بوس واسه تو که بهترینی
30 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد