نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

نویان جون

غم و شادی

1392/4/16 11:19
نویسنده : مهسا
384 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نویان مامان

هفته ای که گذشت خیلی عجیب بود شما دوشنبه با باباسهراب اینا رفتی ساری غروبم من و بابا محسن بعد ازساعت کار حرکت کردیم تا شب رسیدیم آخه مامانی ٢ روز واسه عروسی عمو میثم مرخصی گرفته بود ٥ شنبه ١٣ تیر عروسی بود .ساعت ٤.٣٠ صبح تلفن زنگ زد من از خواب پریدم رفتم دیدم باباسهراب میگه زنگ زدن گفتن حال پدر جون بدبابا مامان جون سریع رفتن من مونده بودم هاج و واج که بعد باباسهراب گفت تموم کرده دیگه نمیتونستم جلو اشکام بگیرم تا ٦ صبح صبر کردیم بعد شمارو بردیم گذاشتیم خونه عمه میترا با دایی مهدی و ماری جون رفتیم خونه پدرجون.هیچوقت قیافش و مهربونیهاش یادم نمیره اگه بدونی چقدر شمارو دوست داشت اخه شما اولین و تنهانتیجش بودی دو هفته قبلش رفته بودیم اونجا موقع ناهار پدرجون خواب بود شما رفته بودی بالاسرش بیدارش میکردی میگفتی پدرجون بیدارشو ناهار بخور ناهار تموم میشه الهی قربون مهربونیت برم النم تا بهت میگیم پدرجون کجاست میگی رفته پیش خدا رفته بهشت

اینم عکس شما با پدرجون و عزیز جون تو تولد شما بااینکه پدرجون حالش زیاد خوب نبود اما گفت باید تولد نویان جون باشم

دوست داریم پدرجون مهربون امیدوارم جات تو بهشت باشه

اما عروسی عمو میثم که عزیزجون به منو بابا محسن گفت شما حتماً باید برین وگرنه ناراحت میشم خلاصه ما با ناراحتی رفتیم عروسی ایشالله خوشبخت بشن دیگه عمو میثم رفت سر خونه زندگیش

جمعه هم که میخواستیم برگردیم جاده فیروزکوه بسته شده بود دور زدیم از هراز رفتیم که اونم ترافیک وحشتناک بود خلاصه از ٦ غروب راه افتادیم ساعت ٤ صبح رسدیم از خستگی بیهوش شدیم.

دوست دارم شیرین زبون خوشگل من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

dost
16 تیر 92 11:29
سلام عزیزم مهلای من تو جشنواره نی نی ها شرکت کرده با رای تون خوشحالش کنین کد484 رو به 20008080200 بفرستید ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد