آخر هفته

سلام شیرین زبونم

این هفته ای که گذشت اولش زیاد خوب نبود ولی خدارو شکر آخرش خوب بود.

پسر قشنگم ٢٩ ماهگیت مبارک ٢٨ ماهت تموم شد و وارد ٢٩ ماهگی شدی ایشالله ٢٩٠٠ ساله بشی

چهارشنبه که از سرکار اومدم دنبالت دو تایی اومدیم خونه با هم استراحت کردیم بعد با کمک شما که میگفتی همه کارو من بکنم برنج شستیم به مرغ نمک و فلفل و ادویه که به ادویه میگفتی عطیه (آخه اسم تیچرت تو مهد عطیه هست) زدیم خیلی خوشحال بودی بعد از افطار با بابایی این شام خوشمزه دستپخت پسرم و خوردیم.

فرداش یعنی پنجشنبه ساعت ١٠.٣٠  از خواب بیدار شدیم بابامحسن رفت شرکت  من وشمام بعد از این که صبحانه شمارو دادم رفتیم تو پارکینگ دوچرخه سواری و آب بازی که این دومیه بیشتر بهت حال داد اینم عکسای بازیت

برای ادامه برو به ادامه مطلب

بعد این همه بازی اومدیم خونه ناهارت و خوردی یه آبگوشتم با هم دیگه بار گذاشتیم بعدشم بابا محسنم اومد سه تایی لالاکردیم بعد افطارم رفتیم تیراژه سرزمین عجایب که اولشهنگ کرده بودی با تعجب به اطرافت نگاه میکردی آخه خیلی شلوغ بود بعدشم رفتیم فرحزاد کبابی که شما دوست داشتی خوردیم دیگه تا بیایم خونه ساعت ١ بود شمام جیش کردی بعدشم سریع لالا کردی

راستی عزیزم جمعه ماهگرد شما بود و این تفنگم کادوی شما و یه بادکنک باب اسفنجی که رفت چسبید به سقف اتاقت

جمعه صبحم موندیم تو خونه استراحت کردیم بعدازظهرشم من و شما ٣ ساعت توپ خوابیدیم البته تو ٤ ساعت خوابیدیغروبشم میخواستیم بریم بازار گل و گیاه که غرب به ما نزدیکتر بود و لی دیر رسیدیم بسته شده بود به جاش رفتیم هایپر استار خریدی نداشتیم یه دوری زدیم و شما بازم شهر بازی که اونجام خیلی بهت خوش گذشت و یه پازلو یه دستبند بابت تیکتتات برنده شدی شامم همونجا فست فود خوردیم اومدیم خونه راستی تو اونجا از این عروسک آدمیا که ایندفعه باب اسفنجی بود نترسیدی رفتی بهش دست دادی باهاشم عکس انداختی بعد همش میگفتی من نترسیدم من دست زدم نویان نمیترسه الهی من قربون پسر نترسم

فدات بشم که انقدر عمیق خوابیدی خوشگلم تازه پسرم موهاش کوتاه کرده مردونه شده

این دستبند که دست بابامحسن همونیه که جایزه گرفته

اینم نویان جون منتظر غذا و در حال درست کردن پازل

ودر آخر مرسی بابامحسن مهربون که همیشه به فکر مایی و همه تلاشت و میکنی که ما شاد باشیم

من و نویانی عاشقتیم