بدون عنوان
سلام خوشگلم
دیشب کلی مامان ترسوندی اصلاً تو چرا اینجوری شدی چرا انقدر واسه خوابیدن مقاومت میکنی کوچیکتر که بودی سر ساعت خوابت میخوابیدی ولی الان از ساعت ٩ خوابت میگیره ولی تا ١٢ نمیخوابی آخرش کنار ما بیهوش میشی خیلی وروجکی ما گفتیم بری مهدکودک خسته میشی شبا زودتر میخوابی ولی انرژیت بیشتر شده حرف زدنم که دیگه ماشاللللللللللللللللللللله اسباب بازی و سی دی و این جیزای بچه گونه مال من دیگ و قابلمه و کلاً آشپزخونه مال شما فکر کنم اینجوری بیشتر بهمون خوش میگذره
داشتم میگفتم که من وترسوندی نصفه شب با گریه از خواب بیدار شدی اول بابامحسن اومد پیشت (شما تو اتاق خودت میخوابی از ٤ ماهگی از وقتی که بزرگتر شدی نصفه شب یا دم صبح ملافه به دست میای دنبالم منم مثل بچه مودبا دستت و میگیرم دنبالت میام اصلاً تا صبح ما در حال رفت و آمدیم)بعد دیدم صدای جیغت بلندتر شد پریدم اومدم دیدم همینطور داری گریه میکنی خودتو به این ور واونور میزنی گفتم مامان جیش داری گفتی آره بردمت تو دستشویی انقدر گریه کردی و لرزیدی تا یه خورده جیش کردی بعد گفتم بخوابیم گفتی آره گریم گرفته بود چه جور ،گفتی شیر میخوام ولی تا بابامحسن شیر وبیاره شما ملافتو بغل کردی خوابیدی منم یکم بغلت کردم برات آیه الکرسی خوندم کنارت خوابم برد ولی صبح قیافه مامان موقع رفتن به سر کار دیدنی بود چشا نصفه نیمه باز میشد.
زنگ زدم بابامحسن گفت خوبی و تازه ساعت ١١ داری میری مهدکودک خیالم راحت شد
به بابایی میگم چقدر دیر میرین میگه مگه بچم پشت کنکور که باید صبح زود بره
راستی دیشب واست استیکر خریدم بابا محسن گفت امروز تو ماشین بابا رو فرمونشم استیکر چسبوندی تازه به بابا میگی ماشنت و کارواش نمیبری دیگه باید خوردت با این حرفات
حالام یه چند تا عکس خوشگل از پسر مامان
این نویان اخمو
اینم نویان بی توجه به مامان
اینم نویان خنده رو مامان
دوست داریم خوشگل ترین پسر دنیا