شمال3
سلام سلام صد تا سلام
ما بالاخره بعد 2 هفته برگشتیم خونمون
تو این دو هفته خیلی بهمون خوش گذشت اول از همه اینکه پسری ما سومین یلداش پشت سر گذاشت البته ما دوتا شب یلدا داشتیم یکی خونه باباجون رضا و یکی خونه باباجون سهراب که خییلی خیلی خوب بود البته مامان جون یلدارو امسال تو خونه باغ برگزار کرد که عمو خیری و خانوادشم بودن و حسابی ترکوندیم شمام که مهربد کوچولو دیده بودی یه سره لپاش میکشیدی و نازش میکردی طبق معمول شما یه جا واینستادی تا ما یه عکس خوب ازت بگیریم ولی عکس سفره یلدا پارسال و امسال واست میزارم
این دو تا عکس واسه یلدا پارسال بود مامانی ببین چقد توپولو بودی
این عکسم که رو میز ما بچگی های باباسهراب خانواده باباسهراب
خوشگل مامان تو این چند روز جایزه واسه دستشویی رو به خواسته مامان جون حذف کردیم تا شما واسه دستشویی رفتن انقد ناز ندی و تمرین توالت معمولی داشتیم چون شما به خاطر عادت به توالت فرنگی جایی که فرنگی نبود دستشویی نمیرفتی و یه بار سر همین قضیه یبوست شدی و یه شب تا صبح بیداری کشیدیم ولی خداروشکر خیلی خوب عادت کردی الان تو خونه هم یه بار فرنگی یه بار معمولی میری
تو این دو هفته میتونم بگم هر روز با باباسهراب میرفتی مینی پارک یا به قول خودت نینی پارک و حسابی شیطونی میکردی و مامانی محترم در استراحت کامل و دید و بازدید از دوستان خودش به سر میبرد
نویانی اگه بدونی چقد شیطونی شدی یه شب رفتیم خونه خاله محبوب دوست بچگی مامانی آخرش باورت نمیشه مجبور شدیم به حالت فرار برگردیم خونه نادی پرستار سابقتم رفتیم که اونجا دیگه خود فرار بود به همین خاطر دیگه جایی نبردیمت و شما رو تحویل باباسهراب دادیم تا خوش بگذرونین
گیر داده بودی به باباسهراب که چرا شما کشل شدی (کچل)بابام بیچاره فکر کنم از غصه کچلیش داغون شد بعد خودت میگفتی بارون اومد شتر(چتر)نداشتی موهات ریخت بابامم مجبور بود بگه آره عمو خیری رو هم که دیدی کچل اومدی میگی دیدی عمو خیریم مثل باباسهراب کشل شده
یه روزم عزیز پروانه (مامان بابا محسن)سفره داشت تو مسجد شما به صورت تمام وقت وسط بودی به هرکی دلت میخواست بشقاب و لیوان میدادی همینطوری وسیله های رو سفر پخش و پلا میکردی کسی مگه میتونست حریف شما بشه منم اون وسط هی عرق خجالت میریختمچند تا پیرزن پشت هم اومدن عصا داشتن یهو آخری هم که با عصا اومد بلند بلند میگی مامانی ببین اینم که عصا داره دیگه داشتم آب میشدم پیرزن میگه فامیلای بابات همه عصا دارن دیگه
رفتیم خونه یکی از دوستای قد یمی پسرش گفت حتما نویان بیارین ما هم گفتیم چچچچچششم این دوستمون 3 تا پسر داره وچون از نعمت دایی شدن محرومن گفتن به نویان بگو به ما بگه دایی منم گفتم باشه خلاصه این داییا شمابردن سوپر مارکت دو تا کیسه برات خرید کردن شب وقتی برگشتیم باباسهراب پرسید نویان اینارو کی برات خرید میگی دایی بعد میگی باباسهراب چرا اونا همه داایی بودنبچم چون ازعمو خاله دایی عمه هر کدوم فقط یه دونه داره تعجب کرده بودی 3 تا دایی یه جا دیده بود
خلاصه اینکه مسافرت خوبی بودی و بعد از یه ترافیک سنگین برگشتیم