نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

نویان جون

روزهای تابستونی 1

1393/6/25 17:03
نویسنده : مهسا
807 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسرم یکی یه دونم

ببخشید مامانی خیلی وقت نیومدم همه چی دست به دست هم دادن تا این مدت نتونم بنویسم ولی به قول خودت اشکالی نداره دیگه محبت

دیگه تابستون به آخراش داره میرسه شمام از شنبه کلاسای مهر مهدکودکت شروع شده و با اشتیاق و علاقه هر روز بیدار میشی تا زود بری مهد خداروشکر خیلی خوب داری پیش میری و تو ترم تابستونم کلی چیزای جدید یاد گرفتی و البته استخر و شنا که عاشقش بودی و روزایی که استخر داشتی چنان با اشتیاق ساک استخرت چک میکردی که چیزی یادت نره بعدم میومدی خونه واسم تعریف میکردی که خانم شستشو مارو میشورهقه قههخانم داور سوت میزنه من زیر آبی میرم ادم میخواد قورتت بده عشق مامان

یه روزم رفتین فرهنگسرای ابن سینا نمایش مرد زنجبیلی بهم قول دادی با دقت نگاه کنی بیای واسه مامان قصش تعریف کنی فکر نمیکردم دیگه انقدر با دقت نگاه کنی از حرفای مجری تا آخرش برام اجرا کردی شیرین زبونمخندونک

این عکس تو حیاط مهد کودک از اونجایی که یه دقیقه آروم واینمیستی نمیشه یه عکس خوب گرفت

عزیز مامان تو روز قدس شما با بابا سهراب رفته بودی چون عکسا تازه به دستم رسید با تاخیر برات میزارم بهت میگم نویان رفتی راهپیمایی واسه چی میگی رفتم هلیکوپتر ببینمخندونک

 

پسر مامان عاشق پلیس و پلیس بازی و متاسفانه تفنگ اسباب بازی مورد علاقش البته خودش میگه فقط واسه دزدا و آدم بداست و به باباسهرابش سفارش لباس جناب سرهنگی داد دیگه باباسهراب درخواست نوه یکی یه دونش رد نکرد واقعا اون لحظه قیافه نویان از دیدن لباس دیدنی بود از ذوق لباش انقدر با نمک شده بود میخواستیم همه با هم بخوریمش

بعد از پوشیدنش باباسهراب بردش موزه دفاع مقدس اینم عکسای جنای سرهنگ کوچولو که هر کی میدیدش یه سلام نظامی بهش میداد

 

.

یه چند روزی ماری جون اومد تهران که باهم یهروز رفتیم کن یه روزم رفتیم باغ وحش که حسابی بهت خوش گذشت

تو راه برگشت از کن به نویانی قول پارک داده بودیم پسرک عاشق توپ ماهم توپ به دست توماشین چرت میزد تا یه وقت ما از رفتن به پارک پشیمون نشیم فقط قیافش نگاه کنین

یه شبم تو شبای تابستون با باباسهراب مامان جون شاممون برداشتیم رفتیم پارک پرواز شما دیگه گفتی من با لباس فوتبالیم میام کلا انقدر با هم میریم اونجا یه جورایی با کل پارک آشنایی کلی اونجا دوست پیدا کردی فوتبال بازی کردی البته مثل همیشه دوستای بزرگتر از خودت ترامپولی و سرسره بادی خلاصه کلی بهت خوش گذشت عشقم

اون شماره 9 نویانیخندونک

عزیز مامان برنامه پارک رفتنمونم بیشتر اوقات برقرار و شما البته زیاد علاقه ای به وسایل بازی نداری بیشتر دوست داری توپت بیاری با بچه ها فوتبال بازی کنی و از اونجایی که همه اونایی که فوتبال بازی میکنن از شما بزرکترن همیشه درگیری داریم و شما با حاضر جوابیات همشون شوکه میکنی البته من زیاد دخالت نمیکنم و میزارم خودت مشکلاتت حل کنی ولی فکر کنم دیگه زیادی مستقل شدی چون یه وقتایی مجبورم خودم شطرنجی کنمخجالتزبان

البته عزیزم هیچوقت بی ادبی نمیکنی ولی کلا اصلا زیر بار حرف زور نمیری حتی دو سه نفر از مامانا تو پارک بهم میگفتن پسرتون خیلی خوب از پس خودش برمیاد اصلا نیازی به شما ندارهقه قهه

قربونت برم که انقدر فهمت زیاد عشق کوچولوی منبوس

 

 

 

 

 

پسندها (8)

نظرات (5)

مریم مامان آیدین
26 شهریور 93 11:53
سلام مهسا جونم خوبین؟؟رسیدن بخیر دوستم...خو گذشت خانومی ای جونم به این آقا پلیس و جناب سرهنگ کوچولو و صد البته آقای فوتبالیست و شناگر و اصلا همه فن حریف ماشالا تابستون پرباری داشته نویان جونی مهسا جون از کی کلاس میره نویان جونی؟؟ من هنوز میترسم آیدین رو تنها جایی بفرستم....وای اصلا اشطراب جدایی دارم قربون اون بازی کردنش....عاشق این عشق به توپشم من و اون اسکرت رو لباسش ایشالا همیشه خوش و سالم و سلامت باشه نویان گلم....خیلی ببوسش مهسا جوووونم
مهسا
پاسخ
سلام مریم جونم مرسی عزیزم خوب بود همیشه موقع برگشت دلم میگیره عزیزم اگه پستای سال گذشتم خونده باشی به خاطر کار شوهرم مجبور شدیم بیایم تهران منم انتقالی گرفتم تا ساری بودیم نویانی یه پرستار خیلی خوب داشت و قصدم نداشتم تا 3 سالگی مهد بفرستم ولی مجبور شدم تو2 سالگی بفرستم ولی چند ماه بعدش به خاطر نویانم و تنهاییش از کارم استعفا دادم از اون به بعد نویانی فقط روزی 3 ساعت چون خودش دوست داشت میفرستم که فقط خیلی تنها نمونه ولی از تابستون که دوباره رفت خیلی هیجان آموزش داره منم قانونمند تر میفرستمش مریم جون الان بهترین موقع است که آیدین خوشگلم یه خورده از خودت دور کنی من تا 3 سالگی قبول ندارم ولی بعد از اون حتی مشاوری که نویان میبرم گفت باید روزی 3 تا 4 ساعت از مادر جدا شن منم مثل تو بودم تمام مدت تو محل کارم گریه میکردم هیچوقت اولین باری که نویان رفت اردو یادم نمیره بین دوراهی مونده بودم آخر به احساساتم غلبه کردم فرستادم همش آیه الکرسی خوندم تا برگرده ولی وقتی شادی و هیجانش دیدم استرسم تموم شد اینم یه مرحله از رشدشون ولی تو مستقل بودنشون خیلی تاثیر داره نویان من با اینکه مجبور شدم بفرستمش مهد ولی الان در مقایسه با همسناش میبینم خیلی مستقل تر آیدین انرژی مثبت خوشگل ببوس اگر کمکی خواستی در خدمتتم
مامان
27 شهریور 93 2:28
چه پسر نازی هزار ماشاالله.
مهسا
پاسخ
نیرا
27 شهریور 93 22:59
وای چه جناب سرهنگ خوش تیپ و جیگری، ادم هوس می کنه بره یه بوس گنده از لپای جناب سرهنگ بکنه خیلی خوبه که خودش می تونه از پس خودش بربیاد، منم خیلی دوست دارم سوشیانس در اینده این طوری باشه عکسای قشنگی بود، خدا همیشه نگه دارش باشه
مهسا
پاسخ
مرسیییی نیرای عزیزم سوشیانس جونم یه آقای تمام عیاره
مامان ندا
31 شهریور 93 1:07
چه لباس سرهنگی بهت میادخوش تیپ شدی افرین به توکه همیشه تمام وقتات پره وبه نحواحسن ازشون استفاده میکنی خوشحال که مستقل باراومدی وازخودت دفاع میکنی
مهسا
پاسخ
مرسیییی نداجونم
سولماز
31 شهریور 93 20:25
سلام هزار ماشالله به این پسر دوستم خداوند حفظش کنه
مهسا
پاسخ
مرسیییی عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد