روزهای تابستونی 1
سلام به پسرم یکی یه دونم
ببخشید مامانی خیلی وقت نیومدم همه چی دست به دست هم دادن تا این مدت نتونم بنویسم ولی به قول خودت اشکالی نداره دیگه
دیگه تابستون به آخراش داره میرسه شمام از شنبه کلاسای مهر مهدکودکت شروع شده و با اشتیاق و علاقه هر روز بیدار میشی تا زود بری مهد خداروشکر خیلی خوب داری پیش میری و تو ترم تابستونم کلی چیزای جدید یاد گرفتی و البته استخر و شنا که عاشقش بودی و روزایی که استخر داشتی چنان با اشتیاق ساک استخرت چک میکردی که چیزی یادت نره بعدم میومدی خونه واسم تعریف میکردی که خانم شستشو مارو میشورهخانم داور سوت میزنه من زیر آبی میرم ادم میخواد قورتت بده عشق مامان
یه روزم رفتین فرهنگسرای ابن سینا نمایش مرد زنجبیلی بهم قول دادی با دقت نگاه کنی بیای واسه مامان قصش تعریف کنی فکر نمیکردم دیگه انقدر با دقت نگاه کنی از حرفای مجری تا آخرش برام اجرا کردی شیرین زبونم
این عکس تو حیاط مهد کودک از اونجایی که یه دقیقه آروم واینمیستی نمیشه یه عکس خوب گرفت
عزیز مامان تو روز قدس شما با بابا سهراب رفته بودی چون عکسا تازه به دستم رسید با تاخیر برات میزارم بهت میگم نویان رفتی راهپیمایی واسه چی میگی رفتم هلیکوپتر ببینم
پسر مامان عاشق پلیس و پلیس بازی و متاسفانه تفنگ اسباب بازی مورد علاقش البته خودش میگه فقط واسه دزدا و آدم بداست و به باباسهرابش سفارش لباس جناب سرهنگی داد دیگه باباسهراب درخواست نوه یکی یه دونش رد نکرد واقعا اون لحظه قیافه نویان از دیدن لباس دیدنی بود از ذوق لباش انقدر با نمک شده بود میخواستیم همه با هم بخوریمش
بعد از پوشیدنش باباسهراب بردش موزه دفاع مقدس اینم عکسای جنای سرهنگ کوچولو که هر کی میدیدش یه سلام نظامی بهش میداد
.
یه چند روزی ماری جون اومد تهران که باهم یهروز رفتیم کن یه روزم رفتیم باغ وحش که حسابی بهت خوش گذشت
تو راه برگشت از کن به نویانی قول پارک داده بودیم پسرک عاشق توپ ماهم توپ به دست توماشین چرت میزد تا یه وقت ما از رفتن به پارک پشیمون نشیم فقط قیافش نگاه کنین
یه شبم تو شبای تابستون با باباسهراب مامان جون شاممون برداشتیم رفتیم پارک پرواز شما دیگه گفتی من با لباس فوتبالیم میام کلا انقدر با هم میریم اونجا یه جورایی با کل پارک آشنایی کلی اونجا دوست پیدا کردی فوتبال بازی کردی البته مثل همیشه دوستای بزرگتر از خودت ترامپولی و سرسره بادی خلاصه کلی بهت خوش گذشت عشقم
اون شماره 9 نویانی
عزیز مامان برنامه پارک رفتنمونم بیشتر اوقات برقرار و شما البته زیاد علاقه ای به وسایل بازی نداری بیشتر دوست داری توپت بیاری با بچه ها فوتبال بازی کنی و از اونجایی که همه اونایی که فوتبال بازی میکنن از شما بزرکترن همیشه درگیری داریم و شما با حاضر جوابیات همشون شوکه میکنی البته من زیاد دخالت نمیکنم و میزارم خودت مشکلاتت حل کنی ولی فکر کنم دیگه زیادی مستقل شدی چون یه وقتایی مجبورم خودم شطرنجی کنم
البته عزیزم هیچوقت بی ادبی نمیکنی ولی کلا اصلا زیر بار حرف زور نمیری حتی دو سه نفر از مامانا تو پارک بهم میگفتن پسرتون خیلی خوب از پس خودش برمیاد اصلا نیازی به شما نداره
قربونت برم که انقدر فهمت زیاد عشق کوچولوی من