پسرک سه سال ونیمه ما
سلام پسر قشنگم
عزیزم امروز روز جهانی کودک وروز قشنگ شماست
فسقلی خونه ما روزت مبارک
یه وقتایی صدات میکنم فسقلی و شمام میگی بله
پسر قشنگم امیدوارم مرد بشی و آدم موفقی تو زندگیت و من بیام اینجا روز مرد بهت تبریک بگم عزیزترینم
و اما شما 21 شهریور سه سال ونیمه شدی و ما هم یه جشن کوچیک واست گرفتیم خونه باباسهراب ببخشید عزیزم تقریبا یک ماه گذشته ولی دیگه شرمنده
خیلی زود 6 ماه از سه سالگی گذشت و فسقلی خونه ما داره به 4 سالگی نزدیک میشه ولی همچنان به پتو میگه تپو و بدون تپوهاش خوابش نمیبره و حتما هر 2 تا باید باشه اگه یکی پیدا نکنه تو خواب یه جیغ ودادی به پا میشه که فکر کنم همسایه ها هم بیدار بشن بچم معتاد به تپوهاش
خیلی وقت کامل صحبت میکنی ولی چند تا کلمه هست که اشتباه میگی یکی همون تپو به یواشکی میگی لواشکی به تکونم میگی کتون و بعضی جاها چ و ش تلفظ میکنی
من عاشق حرف زدناتم مخصوصا با هیجان یه چیزی واسم تعریف میکنی و دستاتم با لبات حرکت میدی میخوام بخورمت
خلاصه اینکه یه دونه ای و بسیار نکته سنج و ریزبین همه چیز یادت باورت نمیشه همیشه محسن میگه اگه یه اشتباهی بکنیم نویانی هیچ وقت یادش نمیره
تو این عکس داشتی فیلم 3 بعدی نگاه میکردی حاضرم نبودی عینک در بیاری
با هم بریم ادامه مطلب
ایندفعه به باباسهراب سفارش کلاه ایمنی دادی واسه دوچرخت باباسهرابم مثل همیشه واست خرید
مرسی بابایی مهربونم دوست داریم
یه روزم به دعوت سولماز عزیزم مامان سه قلوهای خوشگل رفتیم خونشون که اونجا مرجان عزیز وهلن عزیزم بودن و واقعا بهمون خوش گذشت و سولماز مهربون سنگ تموم گذاشت و من احساس میکردم یه عمر همشون میشناسم واقعا ممنونم
البته از این همه بچه یه جا عکس گرفتن واقعا سخت ولی یه عکس واسه یادگاری واست میزارم
نویانی علاقه زیادی به درس خوندن و نوشتن داره و کلا همیشه با مداد و دفتر رابطش خوب یه سررسید بهش دادم هر چند وقت یه بار میره برمیداره میشینه درس میخونه و مشق مینویسه یه شب بهم گفت مامانی واسم شایی (چایی) بیار دارم درس میخونم خسته نشم
اینم پسر درس خون با شاییش
عید قربانم مثل همیشه رفتیم ساری با این تفاوت که این دفعه روز راه افتادیم و از پل سفید از جاده فریم سنگده اومدیم که خیلی جاده خلوت و با صفایی بود و خیلی بهمون خوشگذشت سه تایی
تمام حالتهای عکسا پیشنهاد آقا نویان ومامانی هم به اجبار باید باشه
قربونت برم پسر کوچولوی من
نویانی عاشق چوب هر جا چوب ببین باید جمع کنه اینجام دیگه چوب بزرگ خوشحالی پسرک ما
پدرو پسر در حال کشف ولیک
(ولیک یه میوه جنگلی که خیلی خوشمزست)
نویان در حال شناسایی
ووووو پسر ما هم دیگه عکاس شد و اولین عکس با دقتش گرفت
انقدم با نمک میگفت لخبند (لبخند)بزنین میخواستیم دیگه ایندفعه واقعا بخوریمش
و 15 مهر تولد باباسهراب بود چون ما میخواستیم زودتر برگردیم شب قبل از عید قربان واسش یه جشن کوچولو گرفتیم که حسابی خوش گذشت و البته نویانی یه عالمه عکس انداخت که متاسفانه نمیتونم بزارم ولی عکساش عاااالی بود
نویانی یه کلاه واسه خودش گذاشت یه دونه هم واسه باباسهرابش
بابای مهربونم تولدت مبارک ایشالله 120 ساله بشی
و عید قربانم مثل هر سال ظهر خونه اونکیکی باباجون بودیم و غروبشم خونه باباسهراب
از صبح تو حیاط باباجون حسابی بازی کردی و خیلی بهت خوش گذشت و عزیز پروانه هم برات چکمه هایی که دوست داشتی خرید و اصلا از پات در نمی آوردی
چکمه هارو پوشیدی و رفتی تو حیاط مشغول شستن ماشین بابامحسن شدی
این پیشی هم که همیشه تو حیاط باباجون هست و دیگه باهاش دوستی نشسته بود تو سایه ماشین شستن شمارو نگاه میکرد تا خواستم ازش عکس بگیرم بلند شد
نویانی انقدر عاشق چکمه هاش شد که نزاشت اونجا بمونه با خودش آورد
اینم دو تا عکس عشقولانه من وبابامحسن به یاد قدیما
پسر زیبای ما ثمره عشق بی نظیر ما عاشقانه دوست داریم
وقتی بزرگ شدی حتما قصه عشقمون برات تعریف میکنم تا بدونی عشق چقدر مقدس و زیباست و چه سختی هایی داره