44 ماه خونه عزیز دردونه
سلام به پسر نازنینم
44 ماهگیت مبارک نفس خونه ما زندگی ما
عزیزم مامانی بعد از مدتها فرصت کرد برات بنویسه شرمنده عزیزم سرمون شلوغ بود
عزیزم از روز جهانی کودک برات مینویسم که همرا سولمازجون و فرشته های نازش و هلن جون و لارای خوشگلم رفتیم جشن کودک باشگاه تماشا که خوب بود ولی نه اونطوری که باید عمو موسیقی برنامه اجرا کرد که شما خیلی همکاری کردی و هر کاری که میگفت انجام میدادی روصورتتون نقاشی کشیدن که شما با پیشنهاد خودت دزد دریایی شدی و عکسم انداختیم که هنوز حاضر نشد
قبل از ورود به جشن
قربونت برم پسر خوشگلم که همه جا خیلی خوب با مامان همکاری میکنی و کلا خیلی پسر اجتماعی هستی و هر جا که بریم زود به خودت خوش میگذرونی
شیرین زبونیهات که دیگه انقدر زیاد یادم نمیمونه ولی هر چی یادم بمونه برات مینویسم
یه روز اومدی بهم میگی مامانی زیر بغل پام میخواره من یعنی کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زیر زانوت نشون دادی میگی اینجا زیر بغل پام یعنی نباید بخورمت
یه روز صبح تا از خواب بیدار شدی (از اونجایی که نصفه شب مهمون مایی) سریع به عکس عروسی بالا تخت نگاه کردی گفتی مامانی شما بابامحسن تو عروسی خیلی بامزه میرقصیدین یعنی بچم فیلم عروسی حفظ کرده چون تو عکس محسن داره پیشونی من میبوسه میگه بابامحسن چرا دماغش کرده تو موهات به محسن میگم پاشو جواب بچه رو بده
شبا همدیگرو بغل میکنیم و طبق عادت همیشه سه تایی رو زمین میخوابیم بعد اینکه خوابیدی شما میری رو تخت خودت ما هم اتاق خودمون یه شب گفتی میخوام رو تخت شما بخوابم منم گفتم پس منم میرم رو تخت نویان و رفتم فکر میکردم میای پیشم ولی نیومدی و بابامحسن بغل کردی خوابیدی همچین پسر ی داریم ما
یه روز رفتیم باغ پرندگان که حسابی بهمون خوش گذشت باغش قشنگ بود بعدشم رفتیم بهار واسه پسر کوچولوی خونمون خرید کردیم
یه دکه ای تو باغ آش میداد بابامحسن رفت برامون بگیر ولی متاسفانه یه کاسه مونده بود همون گرفت ولی اگر یه قاشق ما آش خورده باشیم نویانی همه آشش خورد تازه بازم میخواست پسرم ،وقتی بابامحسن گفت ندارن قبول نکردی گفتی بزار من برم بپرسم به محسن گفتم بزار خودش بره و من یه جوری که نفهم از دور مواظبش بودم آقا گفت تموم شد خیالش راحت شد ما انقدر محو تماشای پسری بودیم یادمون رفت ازش عکس بگیریم ولی از چایی خوردن بعدش عکس گرفتیم نوش جونت نفس ما
اینم نویانی آقا که همه آشغالارو میندازه تو سطل زباله
و تفریحات نویانی تو خونه رفتن تو حموم و ماهیگیری و رنگ انگشتی حسابی خراب کاری تو حموم اون کلاهم که سرش مال نی نی گولوییاش که میزاشتم سرش آب تو صورتش نره
ووووو پسری ما نقدر عاشق شیر حالا دیگه شیر تو لیوان سیرش نمیکنه با بطری سر میکشه و همش میخوره
یعنی شیر خوردن واسه نویان مثل تفریح تا بیکار میشه میره از یخچال شیر برمیداره و اهل هیچ تنقلاتیم نیست فقط شیر
اینم مدرکش
عاشورا و تاسوعا مثل هر سال ساری بودیم تا روز عاشورا نذرمون انجام بدیم و نویان با باباسهراب و مامان جون هرشب میرفت عزاداری و البته رو دوش باباسهراب عزاداری میکرد و هر چی بهش تعارف میکردن اون بالا میخورد بیچاره بابام داغون شد دیگه
سه تایی آماده شدن برن
روز عاشورا تو مسجد یه طبل بزرگ دیدی دیگه ولش نکردی انقدر محکم میزدی همه شاکی شده بودن ولی کو گوش شنوا
اینم قیافه یه پسر سرو صدا درست کن یعنی من عاشق این شیطونیاتم
ودر راستای استقلال بی اندازه شما که روز به روز بیشتر میشه و ما اصلا فکر نمیکنیم یه پسر 3.5 داریم بلکه فکر میکنیم یه پسر 5 تا 6 ساله تو خونه داریم جدیدا همیشه یه پولی تو جیبش میزاره و دوست داره تنهایی بره خرید و میگه شما تو ماشین بشینین و انقدرم بامزه خرید میکنه فقط باید خورد این پسر
یه روز تو مهدکودک مراسم صبحانه داشتین و شمام باید خامه عسلی و نون میبردین بهت گفتم بریم نون گرم بگیریم ببریم مهدکودک شمام از خداخواسته خودم میرم نونوایی شما نیا البته من پیاده شدم ولی جلو نیومدم
این آقا کوچولو تو صف دیگه پسرم مرد شد
مکالمات نویان :سلام آقا بفرمایید دو تا نون بدین
آقا چرا پول نمگیری بفرمایید
از 2000 تومنی که بهش دادم 800 تومن مونده بود یه 500 یه 200 یه سکه 100 گفت مامانی برم سوپر مارکت خرید کنم گفتم باشه رفت توسوپر منم از بیرون حرفاش میشنیدم
سلام آقا یه پاستیل نوشابه ای و یه پاستیل اژدهایی بدین
آقای فروشنده واسش آورد وقتی پولش دید گفت با پولت فقط یه پاستیل کوچولو میشه
حالا نویان نه آقا نگاه کن من دو تا پول دارم اون دوتارو بدین
آقای فروشنده: نه نمیشه
نویان:باشه سکه 100 تومنی درآورد میگه این بدم میشه
آقای فروشنده:نه نمیشه
نویان باشه پس همون کوچولو بدین
داشتم میمردم واسش ولی میخواستم یاد بگیره هر چیزی راحت بدست نمیاد
اینم عکس نویانی در حال چونه زدن با فروشنده
نویان قشنگم خیلی خوشحالم که شما انقدر پسر منطقی و مستقلی هستی
عاشقتیم 44 ماهه نازنین خونه ما