نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

نویان جون

آرامش

سلام عزیزترینم هیچ چیز لذت بخشر از این نیست که بعد از یه صبح پر از خرید و بعد جابه جایی خریدات و تمیز کردن خونه وقتی جیگر گوشت کنارت خوابیده و یه آبگوشت دبش واسه شام گذاشته باشی و یه چایی لب سوز واسه خودت دم کرده باشی و بشینی پای نت بخدااااااااااااااااااااااا عزیز دل مامان تو این مدت که نبودیم حسابی سرمون شلوغ بود ماری جون عمو محمد اومده بودن خونمون و حسابی حسابی بهمون خوش گذشت شما که انقدر از اومدنشون ذوق داشتی که همه کارات میگفتی ماری جون عمو محمد انجام بدن حتی دستشویی رفتن و من کلییییی کیف کردم یه شب شام رفتیم رستوران ایتالیایی با یه محیط آروم دنج ولی شما انقدر بلند بلند حرف زدی و سرو صدا کردی که کلا به صورت شهر بازی دراومد اونجا...
8 بهمن 1392

34 ماهگی نویان جون

همه زندگی مامان 34 ماهگیت مبارک عزیز دلم امروز داره برف میاد و من و یاد 3 سال پیش دقیقا همین روزا میندازه که با مامان جون و بابامحسن اومدیم بهار تا سیسمونی خوشگل شمارو بخریم و من به عشق پسر نازم با اون شکم قلمبه و پاهای ورم کرده تک تک مغازه ها رو میگشتم تا بهترین وسایل برات فراهم کنم و البته دست مامان جون و باباسهراب درد نکنه که بهترینهارو برات خریدن پسر شیرین زبون من حرف زدنت خیلی تغییر کرده با اینکه شما جزو بچه هایی بودی که خیلی زود حرف زدی و جمله گفتی ولی الان احساس میکنم مثل مردا حرف میزنی و حتی تیکه های خیلی با نمک میگی ولی غلطات سر جاش شما داشتی گارفیلد نگاه میکردی من از دستشویی اومدم بیرون بهم میگی کجا بودی میگم دستشویی میگی آفر...
21 دی 1392

شمال3

سلام سلام صد تا سلام ما بالاخره بعد 2 هفته برگشتیم خونمون تو این دو هفته خیلی بهمون خوش گذشت اول از همه اینکه پسری ما سومین یلداش پشت سر گذاشت البته ما دوتا شب یلدا داشتیم یکی خونه باباجون رضا و یکی خونه باباجون سهراب که خییلی خیلی خوب بود البته مامان جون یلدارو امسال تو خونه باغ برگزار کرد که عمو خیری و خانوادشم بودن و حسابی ترکوندیم شمام که مهربد کوچولو دیده بودی یه سره لپاش میکشیدی و نازش میکردی طبق معمول شما یه جا واینستادی تا ما یه عکس خوب ازت بگیریم ولی عکس سفره یلدا پارسال و امسال واست میزارم این دو تا عکس واسه یلدا پارسال بود مامانی ببین چقد توپولو بودی   این عکسم که رو میز ما بچگی های باباسهراب خانواده باباسهر...
15 دی 1392

33 ماهگی گل پسرم

پسر گل مامان 33 ماهگیت تموم شد و یکماه دیگه هم مثل برق و باد گزشت و شما یکماه دیگه بزرگتر شدی و به 3 سالگی نزدیکتر گل مامان خیلی شیطون و خرابکار شدی و عاشق سی دی های فیتیله ای دیگه رفتیم یه پک کامل واست خریدیم تو ماشین و تو خونه داریم فیتله میبینیم خوشگل مامان عاشق حرف خودتی و فعلا هیچ روش تربیتی روت جواب نمیده امروز از صبح با هم درگیر شدیم و شما چند تا کار خیلی خطرناک کردی و من مجبور شدم حسابی دعوات کنم و بعدش خودمم کلی گریه کردم آخه اصلا طاقت ناراحتیت ندارم ولی به خاطر خودت بود گلم این بدون عشق کوچولوی من ،مامان و بابامحسن همیشه عاشقتن الانم دلم خیلی گرفت غروب پنجشنبه ما هم غریب هیچکی و نداریم بابا محسنم قرار بود زود بر گرد هنوز...
21 آذر 1392

سکوت

عزیز دل مامانی امشب شما بعد از مدت ها که شبا دیر میخوابیدی مثل کوچولوییات زود خوابیدی و الان خونه تو یه سکوت بد آخه خونه بدون صدای قشنگت و بپر بپرات هیچ جزابیتی نداره شاید وقتی بیداری یه وقتایی به خاطر شیطونیات دعوات میکنم ولی بدون عزیزم همیشه همیشه عاشقتم وتا همیشه برام حرف بزن و قصه های خیالیت تعریف کن  دوست دارم بهترینم اینم عکس خوابیدن امشبت که یهو اومدم دیدم خوابیدک ...
17 آذر 1392

آلودگی هوا

سلام گل خوشگل مامان پسر نازم امروز مهدکودکها به خاطر آلودگی هوا تعطیلن و من وشما تو خونه داریم خوش میگزرونیم امروز بعد یه خواب صبح عالی و یه صبحانه توپ و یه حموم گرم و نرم و کلی بازی کردن و خوردن یه ناهار خوشمزه الان روی پام دراز کشیدی و چشمای خوشگلت داره خوابشون میبره ومنم از فرصت استفاده کردم و دارم برات مینویسم عزیز دلم شیرین زبونیهات اندازه نداره ولی در کنارش شدیدا خود رای و حرف گوش نکن شدی حتی مربی مهدتونم میگفت نویان سر کلاس فقط حرف میزنه شعر میخونه و داستان میگه و اصلا به حرفای مربی توجه نمیکن ولی من نمیدونم پس این همه شعر  کی یاد میگیره قکر کنم پسرم خیلی باهوش خوشگل من به فریزر ساید میگه یخچال اولی فکر کن  ناخونای...
6 آذر 1392

روزهای خوش

سلام پسر قشنگم  عشق مامان اگه بدونی چه روزهای قشنگی با هم میگزرونیم فقط دارم حسرت روزهایی که در کنارت نبودم و از دستشون دادم رو میخورم هر روز صبح با هم بیدار میشیم با کلی شعر و آواز دستشویی و بعد یه صبحانه خوب و حاضر میشیم شما میری مهدکودک و مامانی هم به کارای عقب افتادش رسیدگی میکنه تازه بتشگاهم ثبت نام کردم خلاصه کلی مامانی اکتیو شده ساعت 2 میام دنبالت با هم میایم خونه یه استراحت کوچولو بعدش یه عصرونه خوب و باهم بازی میکنیم حرف میزنیم وقتایی که هوا خوب باشه میریم پارک و روحیه شمام خیلی خیلی خوب شده دیگه لجبازی نمیکنی چیزی پرت نمیکنی ک کلا عالی شدی جیگر مامان جدیدا خیلی رو کارای ما دقت میکنه و همش میخواد کارای مارو تقلید کنه مخصوصا...
27 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد