نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

نویان جون

46 و 47 ماهگی عسل مامان

عزیز مامان بازم کلی تاخیر اومدم ولی خوب اومدم دیگه ناراحت نشو خوشگلم خوشگلم هر چی که میگذره داری منطقی تر میشی و خیلی خوب حرفامون درک میکنی البته همیشه لجبازی چاشنیش هست ولی خوب خیلی تغییر کردی همش منتظر تولد اسفندیت هستی همش میپرسی چند روز دیگه مونده قربونت برم عشقم امسال میخوام تو مهد تولد بگیرم و تولد اصلیت بزارم تو عید خونه باباسهراب که پدربزرگ مادربزرگاتم باشن عزیزم البته سفارش تولد دزد دریایی دادی حالا ببینم چیکار میتونم برا عشقم بکنم تو این مدت خیلی اتفاقا افتاد حالا سعی میکنم واست بگم اول از همه 46 ماهگی شما بود که ما بازم ساری بودیم و خونه باباسهراب واست یه کیکی گرفتیم و دور هم بودیم      ...
4 اسفند 1393

یلدا نامه

سلام به پسر خوشگلم و دوست صمیمیش جوجه طلایی باور کن همش داری با جوجه طلایی خاطره تعریف میکنی با هم میرین بیرون تازه جوجه طلایی ماشینش عوض کرده یه ماشین با حجم زیاد خریده جوجه طلایی بهتSMSمیده واسه ما هم میخونی یعنی انقدر شیرین شدی من و بابا محسن داریم ضعف میکنیم با این حرفات یه روز میخواستم برم شهروند خرید به شما گفتم پیش بابا بمون من خریدام زیاد خسته میشی میرم زود برمیگردم میگی مامانی زیاد داری تنهامون میزاریا بهت میگم من که همیشه باهاتم حالا این حرفا در حالی تجسم کنین یه کاسه بادوم جلوشو داره میخوره باباشم جلوش نشسته دارن تخته بازی میکنن میگه نه این داستان با اون داستان فرق داره اومدم یه بوس محکم از اون لپای خوشمزت گرفتم ...
7 دی 1393

روزهای پاییزی

سلام عسلم سلام خوشگلم سلام فسقلی من مامان قربونت بره که شما انقدر شیطون بلایی ماشالله از انرژی و جنب و جوش زیاد یه دقیقه هم نمیتونی ثابت وایستی هر کی شیطونیای شمارو میبینه میگه بچه ما اندازه نویان بود با خودش بازی میکرد ساعتها بی سروصدا با خودش سرگرم بود ولی نویانی ما عمراااااااااااا عاشق بازیهای هیجانی و پر سروصدایی ولی من عاشق شیطونیاتم و شیرین زبونیهات همیشه آرزوم یه پسر مثل مثل خودت بود خدایا شکرت خیلی تو مهد شعر و آموزشایی که بهتون میدن خوب یاد میگیری یه کلاس آداب و رسوم دارین سرتون میزارین رومیز تیچرتون در مورد بهداشت فردی احترام به بزرگترها و کلا هر چیزی که مربوط به این چیزاست صحبت میکنه شمام تا میای تو ماشین همه واسه مامان ...
17 آذر 1393

44 ماه خونه عزیز دردونه

سلام به پسر نازنینم 44 ماهگیت مبارک نفس خونه ما زندگی ما عزیزم مامانی بعد از مدتها فرصت کرد برات بنویسه شرمنده عزیزم سرمون شلوغ بود عزیزم از روز جهانی کودک برات مینویسم که همرا سولمازجون و فرشته های نازش و هلن جون و لارای خوشگلم رفتیم جشن کودک باشگاه تماشا که خوب بود ولی نه اونطوری که باید عمو موسیقی برنامه اجرا کرد که شما خیلی همکاری کردی و هر کاری که میگفت انجام میدادی روصورتتون نقاشی کشیدن که شما با پیشنهاد خودت دزد دریایی شدی و عکسم انداختیم که هنوز حاضر نشد قبل از ورود به جشن     قربونت برم پسر خوشگلم که همه جا خیلی خوب با مامان همکاری میکنی و کلا خیلی پسر اجتماعی  هستی و هر جا که...
21 آبان 1393

پسرک سه سال ونیمه ما

سلام پسر قشنگم عزیزم امروز روز جهانی کودک وروز قشنگ شماست فسقلی خونه ما روزت مبارک یه وقتایی صدات میکنم فسقلی و شمام میگی بله پسر قشنگم امیدوارم مرد بشی و آدم موفقی تو زندگیت و من بیام اینجا روز مرد بهت تبریک بگم عزیزترینم و اما شما 21 شهریور سه سال ونیمه شدی و ما هم یه جشن کوچیک واست گرفتیم خونه باباسهراب ببخشید عزیزم تقریبا یک ماه گذشته ولی دیگه شرمنده خیلی زود 6 ماه از سه سالگی گذشت و فسقلی خونه ما داره به 4 سالگی نزدیک میشه ولی همچنان به پتو میگه تپو و بدون تپوهاش خوابش نمیبره و حتما هر 2 تا باید باشه اگه یکی پیدا نکنه تو خواب یه جیغ ودادی به پا میشه که فکر کنم همسایه ها هم بیدار بشن بچم معتاد به تپوهاش خیلی وقت...
16 مهر 1393

روزهای تابستونی 2

سلام به یکی یه دونه خودم پسر شیرین زبونم نویان عزیزم امروز اول پاییز و یه تابستون لذت بخش کنار تو بهترینم گذروندیم و شما که همش میپرسی کی زمستون میشه برف بیاد بریم برف بازی پسرم چون خودش تو زمستون دنیا اومده عاشق زمستون فدات بشم پسر زمستونی من و امروز خاطرات تابستون البته تا جایی که ذهنم یاری میکنه مینویسم و از این به بعد سعی میکنم انقدر دیر نیام عزیزم اول از همه این بهت بگم که بعدها وقتی خوندی بدونی چقدر پسر منطقی هستی و هیچوقت به خاطر دندونپزشکی یا آرایشگاه و حتی عکاسی و البته آمپول تو این چند تا آزمایش خونی که ازت گرفتیم و حتی واکسن اصلا گریه نکردی و همه متعجب میشن مخصوصا وقتی ازت خون میگیرن و تو خیلی عادی نگاه میکنی و حتی صحبت...
1 مهر 1393

روزهای تابستونی 1

سلام به پسرم یکی یه دونم ببخشید مامانی خیلی وقت نیومدم همه چی دست به دست هم دادن تا این مدت نتونم بنویسم ولی به قول خودت اشکالی نداره دیگه دیگه تابستون به آخراش داره میرسه شمام از شنبه کلاسای مهر مهدکودکت شروع شده و با اشتیاق و علاقه هر روز بیدار میشی تا زود بری مهد خداروشکر خیلی خوب داری پیش میری و تو ترم تابستونم کلی چیزای جدید یاد گرفتی و البته استخر و شنا که عاشقش بودی و روزایی که استخر داشتی چنان با اشتیاق ساک استخرت چک میکردی که چیزی یادت نره بعدم میومدی خونه واسم تعریف میکردی که خانم شستشو مارو میشوره خانم داور سوت میزنه من زیر آبی میرم ادم میخواد قورتت بده عشق مامان یه روزم رفتین فرهنگسرای ابن سینا نمایش مرد زنجبیلی بهم قو...
25 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد