نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

نویان جون

مرخصی مامان

سلام بر پسر قند عسلم این مدت که نیومدم عزیز مامان مریض شد اونم با تب بالا و من و بابایی مردیم و زنده د شیم تا شما یه خورده بهتر شدی ولی هنوز خوب خوب نشدی پشت سر شمام که طبق معمول مامان و بابا مریض شدن خدایا این پروژه مریضی کی میخواد تموم بشهمامانی که دیگه داره از بین میره با این مریضیها خلاصه از اونجایی که با این حالت مامانی نمیتونست مرخصی بگیره و شما مجبور بودی بری مهد تصمیم خودم گرفتم واز تاریخ 10 آبان 92 به مدت 6 ماه مرخصی بدون حقوق گرفتم تا بعد اون ببینیم خدا چی میخواد ولی این بدون پسر مامان ،مامان به خاطر شما از همه چیزش میگزره کار که در برابر شما اصلا هیچ ارزشی نداره  عشق مامان امیدوارم بتونم مادر خوبی برات باشم وشما به داشتنم...
13 آبان 1392

عید

سلام پسر خوشگلم عید غدیر پیشاپیش به تو ستاره زندگیم و مامان جون خوشگل خودم که از سادات تبریک میگم و جای پدرجون مهربونم خالی که هر سال ازش عیدی میگرفتیم و امسال به قول نویان رفته پیش خدا و ما دلمون براش خیلی تنگ هر سال ما عید غدیر خونه مامان خودم بودیم و کلی مهمون میومد دیدن مامانم و مامان مهربونم کلی شیرینی های خونگی درست میکرد ولی امسال ما تهرانیم و البته مامان به خاطر اولین عید غدیر بعد فوت پدرجون همه اونجان و واقعا جای ما خالیه این عکسم یه شکار لحظه ها از یه عکاس که از شما گرفت و ما خوشمون اومد و واستون چاپ کردیم دوست دارییییم فراوون و اینکه ما پنجشنبه مهمون داریم و ما از امشب به امور کزتینگ مشغول میشویم بوووووووووووووووو...
1 آبان 1392

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامان هفته پیش که قراربود شما و بابامحسن بیاین دنبالم و ما زودتر حرکت کنیم متاسفانه ماشین بابامحسن رادیاتورش ترکید و من به حالت انفجار و عصبانیت برگشتم خونه و با شما خوابیدیم و تا ساعت ٩ طول کشید تا ماشین یه رادیات نو واسش بخریم و عوض بشه و ساعت ١٠ راه افتادیم ولی هنوزم ترافیک بود و ساعت ٤ صبح خسته و کوفته رسیدیم ولی بقیه روزاش خیلی خوش گذشت روز عید خونه باباجون بودیم و شما تا دلت خواست تو حیاط بازی کردی از بازی با ذغال گرفته تا میرفتی از رو درخت نارگیلی و دافا (نارنگی و یافا)الهی مامان قربون اون زبونت بشه ،میچیدی میخوردی حسابی بازی کردی غروبم رفتیم خونه باباسهراب و اونجا عمو مامانی و بچه هاش و نوه هاشم بودن که یه نوه کوچولوش ...
30 مهر 1392

عید

عزیز دل مامان عید قربان بهت تبریک میگم و اینکه ما داریم میریم ساری هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا فردا برنامه فشرده کباب خوری داریم بازم هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا این مطلب قشنگ برات میزارم تا وقتی بزرگ شدی بدونی چه جوری با عشق زندگیت برخورد کنی و بدونی ما ازاون مادرشوهرا نیستیم و با دیدن عاشقی شازدمون بسیار بسیار لذت میبریم   پســـرم! پسر ِخوبم ميدونم که تو هم يه روزي عاشق مي شي. مياي وايميستي جلوي من و بابات و از دخترکي مي گي که دوسش داري!... اين لحظه اصلا عجيب نيست و تو ناگزيري از عشق....! که تو حاصل عشقي پســ ـرم...مامانت براي تو حرف هايي داره حرف هايي که به درد روزهاي عاشقيت مي خ...
23 مهر 1392

یه هفته خوب

سللللام بر مهربانترین پسر دنیا اول از همه ٣١ ماهگیت مبارک گل پسر مامان دیگه داری مرد مامان میشی فقط این منم منمات داره دیوونمون میکنه حس استقلال طلبی و اینکه همه کارارو خودت بکنی اینم یه مرحله دیگه هست میگذره هفته ای که گذشت خیلی خوب بود اول اینکه مامان جون و باباجون اومدم پیشمون و شمام مهدکودک نرفتی و خیلی بهت خوش گذشت یه شب رفتیم تیراژه و شما با باباجون سوار وسیله ها میشدی و حسابی خیلی خوب بود دوشنبه ساعت ٢ هم پرواز کردیم به سمت کیش البته با تاخیر و ساعت ٥.٣٠ کیش بودیم شمام که همش میگفتی داریم میریم کیش دریا شنا کنیم انقدر که دریارو دوست داری عشقم اینم نویان جون تو فرودگاه در انتظار سوار شدن هواپیما انقدر ذوق داشتی که میخواستی همین ک...
20 مهر 1392

مسافرت

ما فردا داریم میریم مسافرت 5 شنبه برمیگرویم با یه عالمه عکسای خوشگل  دوست دارم بهترینم البته شما یه کوچولو سرما خوروی ولی من یه سرمای بد ولی چون بلیط از قبل گرفتیم مجبوریم بریم امیدوارم بهمون خوش بگزره فعلا بابای
14 مهر 1392

تولد

سلام بر بهترین پسر دنیا خدایاشکرت پسر کوچولوی من انقدر درکش از مسایل زیاد شده که خیلی خوب با هم راجب چیزای مختلف صحبت میکنیم و پسرک کوچولوی من نظراتش خیلی خوب بیان میکنه یعنی اون همون نویان کوچولو که اندازه یه بالشت بود حالا اظهار نظر میکنه تو همه کار به مامانش کمک میکنه و البته میره آزمایشگاه و آقای دکتر نویان ما واسه چکاب ٦ ماهش  یه سری آزمایش نوشت و ما ٥شنبه صبح رفتیم آزمایشگاه و بعد از انجام کارهای اولیه و کلی هماهنگی که نویان روی پای محسن بشینه منم دستاش نگه دارم وقتی سرنگ واسه خون گرفتن رفت تو دست نازش با کمال تعجب دیدیم نویان هیچ عکس العملی نشون نداد وخود آقا که داشت خون میگرفت با ناباوری نگاش میکرد و نویان جون با دقت نگاه می...
6 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد