نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

نویان جون

بدون عنوان

سلام سلام بالاخره ما بعد از 40 روز برگشتیم خونمون و با یه حس دوگانه از یه طرف دلمون واسه خونمون تنگ شده بود و از طرف دیگه دوباره حس دلتنگی و تنهایی ولی خوب خونه خود ادم و زندگی 3 نفر قشنگمون یه چیز دیگست شمام که کلا 3 ماه بعد عید 20 روزم مهدکودک نرفتی و منم تصمیم گرفتم به چند تا علت مهدت عوض کنم ویه آموزشگاه زبان کودکان که در قالب مهدکودک و توی کوچه خودمون و البته با جستجو وتحقیق فراوان فهمیدم محیط خوبیه واسه شما انتخاب کردم و قصدم اینه که 3 ساعت در روز اونجا باشی و بقیش تو خونه پیش خودم تا با هم فلش کارتای کودک نابغه شروع کنیم و کلا با هم خوش بگذرونیم تا ببینیم کار مامانی چی میشه این از تصمیمات مهم این روزای ما حالا یکم از شیط...
3 تير 1393

سفر مشهد

عزیز دل مامان هفته آخر اردیبهشت یه سفر 3 روزه رفتیم مشهد البته به همراه خانواده بابایی که خانواده عمه میترا و عمو میثم و باباجون و عزیز پروانه بودند همچین گفتم خانواده انگار 50 نفرن همش با شما دو تا فسقلی 10 نفریم خدارو شکر خوب بود و مخصوصا به شما و امیر علی حسابی خوش گذشت تا تونستین شیطونی کردین و البته شیرین زبونی قبل از رفتن هر کی میفهمید میخوایم بریم مشهد به شما میگفت واسه من دعا کن مثلا مریضیم خوب بشه شمام میگفتی باشه روز آخر ماری جون بهت گفت نویان واسم دعا کن با تعجب میپرسی مگه کجات درد میکنه بچم فقط دعارو به مریضی میدونه فدات بشه مادر در کل مسافرت خوبی بود و بزرگ شدن شما تو مسافرت کاملا حس شد البته اون شیطونیای خاص خودت سر ج...
4 خرداد 1393

بدون عنوان

سلاااااااااااااااااام عشق یه دونه من خیلی وقت نیومدم البته خیلی اتفاقا افتاد منم اصلا فرصت نت اومدن نداشتم اول اینکه یه چند روزی مهمون داشتیم و مامان جون و ماری جون اومده بودن البته مامان جون بعدش رفت کرج چون همه منتظر دنیا اومدن آرسام کوچولو که میشه پسر دایی بنده بودن خدا بعد  15 سال آرسام کوچولو بهشون داد و مامان جون برای اولین بار عمه شد و منم دختر عمه شمام شدی دختر عمه زا متاسفانه گوشیم به لپ تاب وصل نمیشه عکساش تو گوشیم ولی شما خیلی نی نی کوچولو دوست داشتی همش بالا سرش مینشستی نگاش میکردی لالایی براش میخوندی همش منتظر بودی سریع بزرگ بشه هی میگفتی چرا بزرگ نمیشه قربون پسرم برم که خودش خیلی بزرگ میدونه یه بد آموزی که آرسام...
1 خرداد 1393

بدون عنوان

مادر ، من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من !  مادر روزت مبارک   خدارو شکر میکنم که خداوند طعم شیرین مادر شدن به من چشاند نویان قشنگم خوشحالم که مادر توام عاشقانه دوست دارم بهترینم   ...
31 فروردين 1393

نوروز 93

سلام سلام صد تا سلام به پسر خوشگلم تعطیلات عید تموم شده ولی ما همچنان در تعطیلات به سر میبریم و قصد برگشتن نداریم این دیگه شوخی کردم و احتمالا آخر همین هفته بر میگردیم خونمون ولی واقعا نمیدونم چه جوری شمارو تو خونه نگه دارم با این همه شیطونیایی که شما تو این مدت کردین انقدر دور برت شلوغ بود بهت خوش میگذشت  که هر وقت میگفتم نویان شیطونی کنی بر میگردیم خونه سریع میگفتی نه نه دیگه شیطونی نمیکنم قربونت برم خیلی با نمک شدی و احساس میکنم یه کمی کارات منطقی تر شده تمام مدت شمال بودیم و گشتیم و مهمونی رفتیم و سیزده بدر رفتیم باغ بابا جون و خیلی خوش گذشت شمام تمام مدت داشتی به قول خودت ماهیگیری  و غورباقه گیری میکردی و اتیش و کباب...
19 فروردين 1393

جشن 3 سالگی

بالاخره تولد گل مامان با موفقیت به پایان رسید ماری جون و مرضی جون خیلی زحمت کشیدن و از2 روز قبلش اومدن کمک مامان ولی خییلی شب خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت البته یه روز قبلشم تو مهدکودک تولد داشتی که اونجام واقعا خوب بود دست مربیهات درد نکنه اول میریم عکسای جشن مهد کودک           و تولد تو خونه که خیلی خوش گذشت                       تو این عکس آخری تا نویان مشکلش با کلاش حل بشه دوستاش شمع فوت کردن عزیزم شام تولدتم جوجه کباب و کباب کوبیده بود که ...
25 اسفند 1392

تولدت مبارک

تولدت مبارک عشق کوچولوی ما چه زود 3 سال گذشت و پسر کوچولوی ما الان مرد خونه ما شده روزی که فهمیدیم تو اومدییییییییییییییییی وای که چه روزی بود دوست داریم عزیزترین اینم چند تا عکس از نوزادی تا الان یه عالمههههههههههههههههههههههه بووووووووووووووووووووووووس عزیز دلم شما قرار بود تو فروردین دنیا بیای ولی ماشالله چون درشت بودی دیگه جات تو دل مامانی تنگ شده بود انقدر به شکم مامان فشار اوردی که بالاخره تو پایان 36 هفتگی به دنیا اومدی ماشالله پهلوونی بودی واسه خودت یه پسر سرخ و سفید با لپای آویزون         نویان قشنگم امیدوارم 120 ساله بشی و همیشه اول سلامت و بعد شادو خوشبخت باشی نویان ...
21 اسفند 1392

35 lماهگی

سلام سلام صد تا سلام به خوشگل مامانی اول از همه 35 ماهگیت با تاخیر تبریک میگم عزیز دلم پسر خوشگل من دیگه به سه سالگیت کمتر از یکماه مونده وشما روز به روز داری بزرگتر میشی و من دلتنگ برای روزهای کوچولوییت نویان جونم تو این مدت یه اتفاق بد افتاد اونم اینکه شما داشتی توپ بازی میکردی توپت رفت زیر میز رفتی برداشتی وقتی داشتی بلند میشدی پیشونیت خورد به لبه تیز میز و شکاف برداشت من و بابا محسن داشتیم میمردیم همینطور پیشونیت داشت باز میشد  فقط تنها کاری که کردیم سریع یخ گذاشتیم رفتیم دکتر که خداروشکر یخ باعث شد دیگه شکافته نشه دکتر معاینت کرد و گفت خدارو شکر خوبی ولی خیییییلی مارو ترسوندی ولی خدارو شکر به خیر گذشت فقط یه خورده کبود شدو زخ...
3 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد