نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

نویان جون

جشن

سلام خوشگل شیرین زبونم عزیز دل مامان این هفته به خاطر سرمای هوا و برف خونه نشین شدیم ولی هفته قبل حسابی به شما خوش گذشت. اول اینکه از مهدکودکتون زنگ زدن گفتن دندونپزشک اومد دندوناتون معاینه کرد و خداروشکر همه دندونای پسرم سالم و دوباره واسه 4 شنبه وقت فلوراید داد که رفتیم و شما مثل همیشه آقا و منطقی رو صندلی نشستی و خانم دکتر خیلی راحت به کارش رسید و یه آینه دندونپزشکی هم جایزه گرفتی امیدوارم دندونات همیشه سالم بمونه خوشگل مامان 5 شنبه صبح جشن پایان ترم اول مهدکودکتون بود و پسرم اولین مدرکش گرفت الهیییی مامان فدات بشه ماشالله نویان جونم انقدر شیطون بود که خودم خبر نداشتم یعنی از اول جشن تا لحظه آخر در حال شیطونی بود و تازه به بچه های...
14 بهمن 1392

آرامش

سلام عزیزترینم هیچ چیز لذت بخشر از این نیست که بعد از یه صبح پر از خرید و بعد جابه جایی خریدات و تمیز کردن خونه وقتی جیگر گوشت کنارت خوابیده و یه آبگوشت دبش واسه شام گذاشته باشی و یه چایی لب سوز واسه خودت دم کرده باشی و بشینی پای نت بخدااااااااااااااااااااااا عزیز دل مامان تو این مدت که نبودیم حسابی سرمون شلوغ بود ماری جون عمو محمد اومده بودن خونمون و حسابی حسابی بهمون خوش گذشت شما که انقدر از اومدنشون ذوق داشتی که همه کارات میگفتی ماری جون عمو محمد انجام بدن حتی دستشویی رفتن و من کلییییی کیف کردم یه شب شام رفتیم رستوران ایتالیایی با یه محیط آروم دنج ولی شما انقدر بلند بلند حرف زدی و سرو صدا کردی که کلا به صورت شهر بازی دراومد اونجا...
8 بهمن 1392

34 ماهگی نویان جون

همه زندگی مامان 34 ماهگیت مبارک عزیز دلم امروز داره برف میاد و من و یاد 3 سال پیش دقیقا همین روزا میندازه که با مامان جون و بابامحسن اومدیم بهار تا سیسمونی خوشگل شمارو بخریم و من به عشق پسر نازم با اون شکم قلمبه و پاهای ورم کرده تک تک مغازه ها رو میگشتم تا بهترین وسایل برات فراهم کنم و البته دست مامان جون و باباسهراب درد نکنه که بهترینهارو برات خریدن پسر شیرین زبون من حرف زدنت خیلی تغییر کرده با اینکه شما جزو بچه هایی بودی که خیلی زود حرف زدی و جمله گفتی ولی الان احساس میکنم مثل مردا حرف میزنی و حتی تیکه های خیلی با نمک میگی ولی غلطات سر جاش شما داشتی گارفیلد نگاه میکردی من از دستشویی اومدم بیرون بهم میگی کجا بودی میگم دستشویی میگی آفر...
21 دی 1392

شمال3

سلام سلام صد تا سلام ما بالاخره بعد 2 هفته برگشتیم خونمون تو این دو هفته خیلی بهمون خوش گذشت اول از همه اینکه پسری ما سومین یلداش پشت سر گذاشت البته ما دوتا شب یلدا داشتیم یکی خونه باباجون رضا و یکی خونه باباجون سهراب که خییلی خیلی خوب بود البته مامان جون یلدارو امسال تو خونه باغ برگزار کرد که عمو خیری و خانوادشم بودن و حسابی ترکوندیم شمام که مهربد کوچولو دیده بودی یه سره لپاش میکشیدی و نازش میکردی طبق معمول شما یه جا واینستادی تا ما یه عکس خوب ازت بگیریم ولی عکس سفره یلدا پارسال و امسال واست میزارم این دو تا عکس واسه یلدا پارسال بود مامانی ببین چقد توپولو بودی   این عکسم که رو میز ما بچگی های باباسهراب خانواده باباسهر...
15 دی 1392

33 ماهگی گل پسرم

پسر گل مامان 33 ماهگیت تموم شد و یکماه دیگه هم مثل برق و باد گزشت و شما یکماه دیگه بزرگتر شدی و به 3 سالگی نزدیکتر گل مامان خیلی شیطون و خرابکار شدی و عاشق سی دی های فیتیله ای دیگه رفتیم یه پک کامل واست خریدیم تو ماشین و تو خونه داریم فیتله میبینیم خوشگل مامان عاشق حرف خودتی و فعلا هیچ روش تربیتی روت جواب نمیده امروز از صبح با هم درگیر شدیم و شما چند تا کار خیلی خطرناک کردی و من مجبور شدم حسابی دعوات کنم و بعدش خودمم کلی گریه کردم آخه اصلا طاقت ناراحتیت ندارم ولی به خاطر خودت بود گلم این بدون عشق کوچولوی من ،مامان و بابامحسن همیشه عاشقتن الانم دلم خیلی گرفت غروب پنجشنبه ما هم غریب هیچکی و نداریم بابا محسنم قرار بود زود بر گرد هنوز...
21 آذر 1392

سکوت

عزیز دل مامانی امشب شما بعد از مدت ها که شبا دیر میخوابیدی مثل کوچولوییات زود خوابیدی و الان خونه تو یه سکوت بد آخه خونه بدون صدای قشنگت و بپر بپرات هیچ جزابیتی نداره شاید وقتی بیداری یه وقتایی به خاطر شیطونیات دعوات میکنم ولی بدون عزیزم همیشه همیشه عاشقتم وتا همیشه برام حرف بزن و قصه های خیالیت تعریف کن  دوست دارم بهترینم اینم عکس خوابیدن امشبت که یهو اومدم دیدم خوابیدک ...
17 آذر 1392

آلودگی هوا

سلام گل خوشگل مامان پسر نازم امروز مهدکودکها به خاطر آلودگی هوا تعطیلن و من وشما تو خونه داریم خوش میگزرونیم امروز بعد یه خواب صبح عالی و یه صبحانه توپ و یه حموم گرم و نرم و کلی بازی کردن و خوردن یه ناهار خوشمزه الان روی پام دراز کشیدی و چشمای خوشگلت داره خوابشون میبره ومنم از فرصت استفاده کردم و دارم برات مینویسم عزیز دلم شیرین زبونیهات اندازه نداره ولی در کنارش شدیدا خود رای و حرف گوش نکن شدی حتی مربی مهدتونم میگفت نویان سر کلاس فقط حرف میزنه شعر میخونه و داستان میگه و اصلا به حرفای مربی توجه نمیکن ولی من نمیدونم پس این همه شعر  کی یاد میگیره قکر کنم پسرم خیلی باهوش خوشگل من به فریزر ساید میگه یخچال اولی فکر کن  ناخونای...
6 آذر 1392

روزهای خوش

سلام پسر قشنگم  عشق مامان اگه بدونی چه روزهای قشنگی با هم میگزرونیم فقط دارم حسرت روزهایی که در کنارت نبودم و از دستشون دادم رو میخورم هر روز صبح با هم بیدار میشیم با کلی شعر و آواز دستشویی و بعد یه صبحانه خوب و حاضر میشیم شما میری مهدکودک و مامانی هم به کارای عقب افتادش رسیدگی میکنه تازه بتشگاهم ثبت نام کردم خلاصه کلی مامانی اکتیو شده ساعت 2 میام دنبالت با هم میایم خونه یه استراحت کوچولو بعدش یه عصرونه خوب و باهم بازی میکنیم حرف میزنیم وقتایی که هوا خوب باشه میریم پارک و روحیه شمام خیلی خیلی خوب شده دیگه لجبازی نمیکنی چیزی پرت نمیکنی ک کلا عالی شدی جیگر مامان جدیدا خیلی رو کارای ما دقت میکنه و همش میخواد کارای مارو تقلید کنه مخصوصا...
27 آبان 1392

مرخصی مامان

سلام بر پسر قند عسلم این مدت که نیومدم عزیز مامان مریض شد اونم با تب بالا و من و بابایی مردیم و زنده د شیم تا شما یه خورده بهتر شدی ولی هنوز خوب خوب نشدی پشت سر شمام که طبق معمول مامان و بابا مریض شدن خدایا این پروژه مریضی کی میخواد تموم بشهمامانی که دیگه داره از بین میره با این مریضیها خلاصه از اونجایی که با این حالت مامانی نمیتونست مرخصی بگیره و شما مجبور بودی بری مهد تصمیم خودم گرفتم واز تاریخ 10 آبان 92 به مدت 6 ماه مرخصی بدون حقوق گرفتم تا بعد اون ببینیم خدا چی میخواد ولی این بدون پسر مامان ،مامان به خاطر شما از همه چیزش میگزره کار که در برابر شما اصلا هیچ ارزشی نداره  عشق مامان امیدوارم بتونم مادر خوبی برات باشم وشما به داشتنم...
13 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد