بدون عنوان
سلاااااااااااااااااام عشق یه دونه من خیلی وقت نیومدم البته خیلی اتفاقا افتاد منم اصلا فرصت نت اومدن نداشتم اول اینکه یه چند روزی مهمون داشتیم و مامان جون و ماری جون اومده بودن البته مامان جون بعدش رفت کرج چون همه منتظر دنیا اومدن آرسام کوچولو که میشه پسر دایی بنده بودن خدا بعد 15 سال آرسام کوچولو بهشون داد و مامان جون برای اولین بار عمه شد و منم دختر عمه شمام شدی دختر عمه زا متاسفانه گوشیم به لپ تاب وصل نمیشه عکساش تو گوشیم ولی شما خیلی نی نی کوچولو دوست داشتی همش بالا سرش مینشستی نگاش میکردی لالایی براش میخوندی همش منتظر بودی سریع بزرگ بشه هی میگفتی چرا بزرگ نمیشه قربون پسرم برم که خودش خیلی بزرگ میدونه یه بد آموزی که آرسام...
نویسنده :
مهسا
18:29