نویاننویان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

نویان جون

شمال3

سلام سلام صد تا سلام ما بالاخره بعد 2 هفته برگشتیم خونمون تو این دو هفته خیلی بهمون خوش گذشت اول از همه اینکه پسری ما سومین یلداش پشت سر گذاشت البته ما دوتا شب یلدا داشتیم یکی خونه باباجون رضا و یکی خونه باباجون سهراب که خییلی خیلی خوب بود البته مامان جون یلدارو امسال تو خونه باغ برگزار کرد که عمو خیری و خانوادشم بودن و حسابی ترکوندیم شمام که مهربد کوچولو دیده بودی یه سره لپاش میکشیدی و نازش میکردی طبق معمول شما یه جا واینستادی تا ما یه عکس خوب ازت بگیریم ولی عکس سفره یلدا پارسال و امسال واست میزارم این دو تا عکس واسه یلدا پارسال بود مامانی ببین چقد توپولو بودی   این عکسم که رو میز ما بچگی های باباسهراب خانواده باباسهر...
15 دی 1392

33 ماهگی گل پسرم

پسر گل مامان 33 ماهگیت تموم شد و یکماه دیگه هم مثل برق و باد گزشت و شما یکماه دیگه بزرگتر شدی و به 3 سالگی نزدیکتر گل مامان خیلی شیطون و خرابکار شدی و عاشق سی دی های فیتیله ای دیگه رفتیم یه پک کامل واست خریدیم تو ماشین و تو خونه داریم فیتله میبینیم خوشگل مامان عاشق حرف خودتی و فعلا هیچ روش تربیتی روت جواب نمیده امروز از صبح با هم درگیر شدیم و شما چند تا کار خیلی خطرناک کردی و من مجبور شدم حسابی دعوات کنم و بعدش خودمم کلی گریه کردم آخه اصلا طاقت ناراحتیت ندارم ولی به خاطر خودت بود گلم این بدون عشق کوچولوی من ،مامان و بابامحسن همیشه عاشقتن الانم دلم خیلی گرفت غروب پنجشنبه ما هم غریب هیچکی و نداریم بابا محسنم قرار بود زود بر گرد هنوز...
21 آذر 1392

سکوت

عزیز دل مامانی امشب شما بعد از مدت ها که شبا دیر میخوابیدی مثل کوچولوییات زود خوابیدی و الان خونه تو یه سکوت بد آخه خونه بدون صدای قشنگت و بپر بپرات هیچ جزابیتی نداره شاید وقتی بیداری یه وقتایی به خاطر شیطونیات دعوات میکنم ولی بدون عزیزم همیشه همیشه عاشقتم وتا همیشه برام حرف بزن و قصه های خیالیت تعریف کن  دوست دارم بهترینم اینم عکس خوابیدن امشبت که یهو اومدم دیدم خوابیدک ...
17 آذر 1392

آلودگی هوا

سلام گل خوشگل مامان پسر نازم امروز مهدکودکها به خاطر آلودگی هوا تعطیلن و من وشما تو خونه داریم خوش میگزرونیم امروز بعد یه خواب صبح عالی و یه صبحانه توپ و یه حموم گرم و نرم و کلی بازی کردن و خوردن یه ناهار خوشمزه الان روی پام دراز کشیدی و چشمای خوشگلت داره خوابشون میبره ومنم از فرصت استفاده کردم و دارم برات مینویسم عزیز دلم شیرین زبونیهات اندازه نداره ولی در کنارش شدیدا خود رای و حرف گوش نکن شدی حتی مربی مهدتونم میگفت نویان سر کلاس فقط حرف میزنه شعر میخونه و داستان میگه و اصلا به حرفای مربی توجه نمیکن ولی من نمیدونم پس این همه شعر  کی یاد میگیره قکر کنم پسرم خیلی باهوش خوشگل من به فریزر ساید میگه یخچال اولی فکر کن  ناخونای...
6 آذر 1392

روزهای خوش

سلام پسر قشنگم  عشق مامان اگه بدونی چه روزهای قشنگی با هم میگزرونیم فقط دارم حسرت روزهایی که در کنارت نبودم و از دستشون دادم رو میخورم هر روز صبح با هم بیدار میشیم با کلی شعر و آواز دستشویی و بعد یه صبحانه خوب و حاضر میشیم شما میری مهدکودک و مامانی هم به کارای عقب افتادش رسیدگی میکنه تازه بتشگاهم ثبت نام کردم خلاصه کلی مامانی اکتیو شده ساعت 2 میام دنبالت با هم میایم خونه یه استراحت کوچولو بعدش یه عصرونه خوب و باهم بازی میکنیم حرف میزنیم وقتایی که هوا خوب باشه میریم پارک و روحیه شمام خیلی خیلی خوب شده دیگه لجبازی نمیکنی چیزی پرت نمیکنی ک کلا عالی شدی جیگر مامان جدیدا خیلی رو کارای ما دقت میکنه و همش میخواد کارای مارو تقلید کنه مخصوصا...
27 آبان 1392

مرخصی مامان

سلام بر پسر قند عسلم این مدت که نیومدم عزیز مامان مریض شد اونم با تب بالا و من و بابایی مردیم و زنده د شیم تا شما یه خورده بهتر شدی ولی هنوز خوب خوب نشدی پشت سر شمام که طبق معمول مامان و بابا مریض شدن خدایا این پروژه مریضی کی میخواد تموم بشهمامانی که دیگه داره از بین میره با این مریضیها خلاصه از اونجایی که با این حالت مامانی نمیتونست مرخصی بگیره و شما مجبور بودی بری مهد تصمیم خودم گرفتم واز تاریخ 10 آبان 92 به مدت 6 ماه مرخصی بدون حقوق گرفتم تا بعد اون ببینیم خدا چی میخواد ولی این بدون پسر مامان ،مامان به خاطر شما از همه چیزش میگزره کار که در برابر شما اصلا هیچ ارزشی نداره  عشق مامان امیدوارم بتونم مادر خوبی برات باشم وشما به داشتنم...
13 آبان 1392

عید

سلام پسر خوشگلم عید غدیر پیشاپیش به تو ستاره زندگیم و مامان جون خوشگل خودم که از سادات تبریک میگم و جای پدرجون مهربونم خالی که هر سال ازش عیدی میگرفتیم و امسال به قول نویان رفته پیش خدا و ما دلمون براش خیلی تنگ هر سال ما عید غدیر خونه مامان خودم بودیم و کلی مهمون میومد دیدن مامانم و مامان مهربونم کلی شیرینی های خونگی درست میکرد ولی امسال ما تهرانیم و البته مامان به خاطر اولین عید غدیر بعد فوت پدرجون همه اونجان و واقعا جای ما خالیه این عکسم یه شکار لحظه ها از یه عکاس که از شما گرفت و ما خوشمون اومد و واستون چاپ کردیم دوست دارییییم فراوون و اینکه ما پنجشنبه مهمون داریم و ما از امشب به امور کزتینگ مشغول میشویم بوووووووووووووووو...
1 آبان 1392

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامان هفته پیش که قراربود شما و بابامحسن بیاین دنبالم و ما زودتر حرکت کنیم متاسفانه ماشین بابامحسن رادیاتورش ترکید و من به حالت انفجار و عصبانیت برگشتم خونه و با شما خوابیدیم و تا ساعت ٩ طول کشید تا ماشین یه رادیات نو واسش بخریم و عوض بشه و ساعت ١٠ راه افتادیم ولی هنوزم ترافیک بود و ساعت ٤ صبح خسته و کوفته رسیدیم ولی بقیه روزاش خیلی خوش گذشت روز عید خونه باباجون بودیم و شما تا دلت خواست تو حیاط بازی کردی از بازی با ذغال گرفته تا میرفتی از رو درخت نارگیلی و دافا (نارنگی و یافا)الهی مامان قربون اون زبونت بشه ،میچیدی میخوردی حسابی بازی کردی غروبم رفتیم خونه باباسهراب و اونجا عمو مامانی و بچه هاش و نوه هاشم بودن که یه نوه کوچولوش ...
30 مهر 1392

عید

عزیز دل مامان عید قربان بهت تبریک میگم و اینکه ما داریم میریم ساری هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا فردا برنامه فشرده کباب خوری داریم بازم هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا این مطلب قشنگ برات میزارم تا وقتی بزرگ شدی بدونی چه جوری با عشق زندگیت برخورد کنی و بدونی ما ازاون مادرشوهرا نیستیم و با دیدن عاشقی شازدمون بسیار بسیار لذت میبریم   پســـرم! پسر ِخوبم ميدونم که تو هم يه روزي عاشق مي شي. مياي وايميستي جلوي من و بابات و از دخترکي مي گي که دوسش داري!... اين لحظه اصلا عجيب نيست و تو ناگزيري از عشق....! که تو حاصل عشقي پســ ـرم...مامانت براي تو حرف هايي داره حرف هايي که به درد روزهاي عاشقيت مي خ...
23 مهر 1392

یه هفته خوب

سللللام بر مهربانترین پسر دنیا اول از همه ٣١ ماهگیت مبارک گل پسر مامان دیگه داری مرد مامان میشی فقط این منم منمات داره دیوونمون میکنه حس استقلال طلبی و اینکه همه کارارو خودت بکنی اینم یه مرحله دیگه هست میگذره هفته ای که گذشت خیلی خوب بود اول اینکه مامان جون و باباجون اومدم پیشمون و شمام مهدکودک نرفتی و خیلی بهت خوش گذشت یه شب رفتیم تیراژه و شما با باباجون سوار وسیله ها میشدی و حسابی خیلی خوب بود دوشنبه ساعت ٢ هم پرواز کردیم به سمت کیش البته با تاخیر و ساعت ٥.٣٠ کیش بودیم شمام که همش میگفتی داریم میریم کیش دریا شنا کنیم انقدر که دریارو دوست داری عشقم اینم نویان جون تو فرودگاه در انتظار سوار شدن هواپیما انقدر ذوق داشتی که میخواستی همین ک...
20 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نویان جون می باشد