غم و شادی
سلام نویان مامان هفته ای که گذشت خیلی عجیب بود شما دوشنبه با باباسهراب اینا رفتی ساری غروبم من و بابا محسن بعد ازساعت کار حرکت کردیم تا شب رسیدیم آخه مامانی ٢ روز واسه عروسی عمو میثم مرخصی گرفته بود ٥ شنبه ١٣ تیر عروسی بود .ساعت ٤.٣٠ صبح تلفن زنگ زد من از خواب پریدم رفتم دیدم باباسهراب میگه زنگ زدن گفتن حال پدر جون بدبابا مامان جون سریع رفتن من مونده بودم هاج و واج که بعد باباسهراب گفت تموم کرده دیگه نمیتونستم جلو اشکام بگیرم تا ٦ صبح صبر کردیم بعد شمارو بردیم گذاشتیم خونه عمه میترا با دایی مهدی و ماری جون رفتیم خونه پدرجون.هیچوقت قیافش و مهربونیهاش یادم نمیره اگه بدونی چقدر شمارو دوست داشت اخه شما اولین و تنهانتیجش بودی دو هفته ...
نویسنده :
مهسا
11:19